طنز/ این حکایت: رایحه عدالت
گوناگون
بزرگنمايي:
آریا بانو -
طنز/ این حکایت: رایحه عدالت
٩٧
٠
روزنامه شهروند / روزی از روزها شیخ در منزلش لش کرده بود و در سکوتی سنگین دیوار روبه رو را مینگریست. مریدان نیز تند و تند در حال نوشتن بودند. شیخ ناگهان خروشید و گفت: از چه چیز نُت برمیدارید وقتی من اینگونه خموشم. یکی از مریدان بلند شد و فریاد زد: سکوت تو فریاد تو است. بقیه مریدان نیز با مُشتهایی گره کرده شروع به همراهی کردند. در همین حین دو مرد جنگی که از ملازمان پادشاه بودند به همراه خود پادشاه وارد شدند. مریدان آرام گرفتند و شیخ چون مرغی که روی تخم خوابیده باشد، به سختی از جایش بلند شد. پادشاه بدون فوت وقت گفت: ای شیخ دانا! بوی ناخوشایندی تمام سرزمین را گرفته و آبروی ما را بین سایر پادشاهان برده. چه کنیم؟ شیخ لختی اندیشید و گفت: چاههای فاضلاب خانهها را تخلیه کنید. پادشاه گفت: از قضا با همه تخلیه چاههایی که شمارهشان را پشت در قصر نوشته بودند تماس گرفتیم و آنها را برای یک تخلیه عمومی گسیل کردیم اما افاقه نکرد. شیخ لختی اندیشید و گفت: این بوی ناخوشایند شبیه به بوی دی اتیل متیل توتوله نیست؟ پادشاه گفت: چرا اتفاقا. شیخ گفت: من خودم نیز نمیدانم دی اتیل متیل توتوله چیست اما محض احتیاط محلهای دفن زباله را پاکسازی کنید. پادشاه گفت: پاکسازی کردیم، حتی بر مالیات مردم نیز افزودیم اما افاقه نکرد! شیخ گفت: عجب! با مالیات دیگر باید مشکلش برطرف میشد! سپس به یکی از مریدان اشاره کرد و رو به پادشاه گفت: پس به نظرم منبع بوی بد سرزمین از اینه؛ قبلا هم سابقه داشته! پادشاه دستور داد مرید را داخل ساروج کنند و در عمق سه متری زمین مدفون سازند اما باز هم افاقه نکرد. شیخ اینبار به پستو رفت و با یک ظرف شیشهای حاوی مایعی بیرنگ وارد شد. پادشاه گفت: این دیگر چیست؟ شیخ گفت: عطر مخصوص پادشاهان عادل؛ هر پادشاه عادلی که این عطر را بزند، رایحه خوش عدالتش در سراسر سرزمین تحت فرمانرواییاش میپیچد و اگر عادل نباشد، بوی بد باقی میماند.
پادشاه عطر را زد و از فردای آن روز دیگر هیچکس بوی ناخوشایندی احساس نکرد. مریدان که گرد شیخ جمع شده بودند از شیخ پرسیدند: فرمول این عطر چه بود شیخ؟ شیخ گفت: آن عطر، آب آشامیدنی عادی بود. مریدان از فرط حیرت کیل کشیدند و زوزهکشان از در و پنجره به صحرا زدند. همه تار و مار شده بودند غیر از یکی از مریدان. شیخ گفت: شما نمیخواهی به صحرا بزنی اخوی؟ مرید گفت: من هنوز هم رایحه خوش استشمام میکنم. شیخ گفت: عزیزم شما زیادی تو نقشت فرو رفتی انگار. مرید گفت: اصلا و ابدا. این بوی خوش عدالت پادشاه است. شیخ گفت: عمیقتر نفس بکش. مرید نفس عمیقی کشید و گفت: بی نظیر است! شیخ به مرید گفت چشمانش را ببندد. سپس از طویله مقداری پشگل بز آورد و جلوی دماغ مرید گرفت و گفت: حالا چه؟ مرید گفت: به به. انگار عطر بلو د شنل در فضا پیچیده است. شیخ که این حد از فرو رفتن در نقش را دید، جامهها را یکی پس از دیگری کند و به مریدانش در اقصی نقاط صحرا پیوست!
محمدامین فرشادمهر
-
چهارشنبه ۸ اسفند ۱۳۹۷ - ۲۳:۳۴:۴۰
-
۱۰۱ بازديد
-
-
آریا بانو
لینک کوتاه:
https://www.aryabanoo.ir/Fa/News/131851/