داستانک/ کشاورز و اتفاقات زندگی
گوناگون
بزرگنمايي:
آریا بانو -
داستانک/ کشاورز و اتفاقات زندگی
١٣٣
٠
آخرین خبر / رعیت پیری از مال دنیا یک پسر داشت و یک اسب. روزی اسب پیرمرد فرار کرد، همسایه ها برای دلداری به خانه او آمدند و گفتند: عجب بد شانسی آوردی که اسبت فرارکرد! رعیت پیر جواب داد: از کجا میدانید که این از خوش شانسی من بوده یا از بد شانسی ام؟ همسایه ها با تعجب جواب دادند: خوب معلومه که این از بد شانسی تو بوده !
هنوز یک هفته از این ماجرا نگذشته بود که اسب پیر مرد به همراه بیست اسب وحشی به خانه برگشت. این بار همسایه ها برای تبریک نزد پیرمرد آمدند: عجب اقبال بلندی داشتی که اسبت فرار کرد و حالا به همراه بیست اسب دیگر به خانه بر گشت! پیر مرد بار دیگر در جواب گفت: از کجا میدانید که این از خوش شانسی من بوده یا از بد شانسی ام؟
فردای آن روز پسر پیرمرد در حین رام کردن یکی از اسب های وحشی، زمین خورد و پایش شکست. همسایه ها بار دیگر آمدند: عجب شانس بدی! وکشاورز پیر گفت: از کجا میدانید که این از خوش شانسی من بوده یا از بد شانسی ام؟ وچند تا از همسایه ها با عصبانیت گفتند: خب معلومه که از بد شانسیه تو بوده پیرمرد کودن!
چند روز بعد نیروهای دولتی برای سربازگیری از راه رسیدند و تمام جوانان دهکده را برای جنگ در سرزمینی دوردست با خود بردند. پسر کشاورز پیر به خاطر پای شکسته اش از اعزام، معاف شد. همسایه ها بار دیگر برای تبریک به خانه پیرمرد رفتند: عجب شانسی آوردی که پسرت معاف شد! و کشاورز پیر گفت: از کجا میدانید که...؟
-
پنجشنبه ۸ فروردين ۱۳۹۸ - ۱۷:۵۳:۲۲
-
۱۷۴ بازديد
-
-
آریا بانو
لینک کوتاه:
https://www.aryabanoo.ir/Fa/News/144782/