داستانک/ باران همیشه باران نیست!
گوناگون
بزرگنمايي:
آریا بانو -
داستانک/ باران همیشه باران نیست!
٨٠
١
خراسان / امروز هم مثل همیشه دیر از مدرسه به خانه رسیدم. تقصیر آقانعمت، راننده سرویس مدرسهمان است. همیشه پشت چراغ قرمزها خوابش میبرد و با صدای بوق و سروصدای بچهها از خواب میپرد. به خانه که آمدم اوضاع اصلا خوب نبود. ظاهرا چند ساعتی باران آمده و همه چیز را به هم ریخته بود. پدر که تازه ماشینش را از کارواش آورده بود، از آمدن باران کلافه بود و مدام به لکههای آب روی ماشینش نگاه میکرد و زیر لب غر میزد. مادر، فرش بزرگ وسط هال را به سختی به حیاط خانه میکشید تا زیر نور آفتاب آن را خشک کند. سهراب برادر کوچک ترم، چکمههایش را وارونه در دست گرفته بود و آنها را تکانتکان میداد تا آب داخلشان خالی شود. از همه جالبتر حال و روز مخمل، گربه بازیگوش من بود که از ترس باران، جرئت نمیکرد از خانهاش داخل حیاط بیرون بیاید و سهم ماهی خشک شده هر روزش را بگیرد.
کیفم را از دوشم درآوردم و به کنار پنجره آمدم. پردههای خانه همسایه کناریمان آقا و خانم نوروزی، باز کشیده شده بود و هیچکس داخل حیاطشان نبود. آن ها هیچوقت از آمدن باران خوشحال نمیشدند. لباسهایم را که عوض کردم رفتم سراغ ماهیهای داخل حوض حیاط تا برایشان غذا بریزم، اما آن وروجکها هم با باران میانه خوبی نداشتند و پشت سنگهای داخل حوض قایم شده بودند.
اصلا من نمیدانم چرا همه با آمدن باران مشکل دارند. درست است که کمی شیطنت میکند، ولی من باران را خیلی دوست دارم. به خصوص وقتی که شکلاتهای بزرگ شیریاش را با من نصف میکند. به نظر من باران بهترین دخترخاله دنیاست.
حسین جعفری
-
شنبه ۴ خرداد ۱۳۹۸ - ۱۵:۱۵:۵۹
-
۴۶ بازديد
-
-
آریا بانو
لینک کوتاه:
https://www.aryabanoo.ir/Fa/News/163143/