آریا بانو

آخرين مطالب

روایتی کوتاه از زندگی یک پرستار؛

رسم پروانگی ... اجتماعي

  بزرگنمايي:

بانو نیوز - دنیا با همه زیبایی‌هایش گاه چون پیله‌ای تنگ و سخت، روزهای تاریک و تنهایی بر آدمی تحمیل می کند، روزهایی که در آرزوی یه دست لباس نو و یک وعده غذای خوب برای «هاجر» به سال تبدیل شدند تا مقاومش کنند در برابر دست و سفره خالی خانواده؛ مشکلاتی که امید به آینده بهتر، "ان مع العسر یسرا" را برایش تعبیر کرد و رسم پروانگی آموخت.

به گزارش ایسنا، زندگی "هاجر" شاید تعبیری حقیقی از این داستان پرتکرار باشد که زیاد شنیده‌ایم اما کمتر به چشم دیده و باور کرده‌ایم؛ داستان روزهای سخت که در نهایت آینده‌اش را ساخت.
زاده 1369 شهرستان دیر از توابع بوشهر است، در خانواده‌ای پر جمعیت با هفت خواهر و دو برادر. از زندگی می‌گوید که گاه سخت اما شیرین بود با تمام داستان‌های یک خانواده پرجمعیت. پدر کارگر ساده‌ای بود و نانی جزئی اما حلال بر سفره می‌گذاشت، کارگری روزمزد بدون بیمه که این روزها داشتنش از ملزومات هر شغلی شده، تنها روزهایی دست پر به خانه می‌آمد که توانسته بود کاری برای خود پیدا کرده باشد. سالها گذشته و هاجر خوب به خاطر دارد دستان پینه بسته و درد پاهای پدرش را.
هاجر درباره دوران مدرسه‌اش می گوید: « آن روزها زندگی ما سخت می گذشت. پدر برای تامین مخارج خانه و البته تحصیل ما مشکل داشت. با اینکه به سختی کار می کرد، اما اوضاع مالی خوبی نداشتیم. وقتی سال تحصیلی شروع می شد و به مدرسه می رفتیم، شاهد بودیم که بچه‌ها لوازم التحریر و یا کیف و کفشی خاص را تهیه کرده‌اند، اما این امکان برای من و خواهر و برادرهایم فراهم نبود و اگر مادر لباسی را برای مدرسه ما تهیه می کرد، ما باید تا چند سال از آن مراقبت می‌کردیم و می‌پوشیدیمش. با این حال مهر مادری و عطوفت پدری آنقدر در زندگی ما جاری بود که تمام این مشکلات برای ما آسان به نظر می رسید و ما خوب یاد گرفته بودیم که با قناعت روزگار بگذرانیم بنابراین خوب درس می خواندم و هر سال دانش آموز ممتاز می‌شدم.»
زمانه شادی‌های کوچک خانه پدری هاجر را تاب نیاورد و تقدیر این خانواده با بیماری پدر برگشت و اوضاع از آنچه بود بدتر شد؛ هاجر درباره آن روزها می گوید:« سال 78 متوجه شدیم پدر مدام سرفه می کند، حال و روز خوبی نداشت و چهره‌اش رو به زردی گذاشته بود. پدر به پزشک مراجعه کرد و بیماری او آسم تشخیص داده شد و برای او استفاده از اسپری تجویز شد. اما حال پدر روز به روز بدتر می شد و بهبودی در حال او مشاهده نمی شد. خانواده ما که با مشکلات مالی درگیر بود آن روزها تنها یک دغدغه داشت و آن هم سلامت پدر بود. آرزویی که انگار قرار نبود برآورده شود. کم کم پدرم توان کار کردن را به طور کامل از دست داد و خانه نشین شد. مادرم مجبور شد بار زندگی را به دوش بکشد و برای تامین معاش خانواده بیرون از خانه مشغول به کارگری شد. کارگری بر سر زمین های کشاورزی محصولاتی که در منطقه ما کشت می شد. مادر با تمام قدرت به کار خود ادامه می داد و تمام درآمد خود را برای درمان پدر و تحصیل و خوراک بچه‌هایش که قد و نیم قد بودیم هزینه می کرد. هر چند که این درآمد اندک برای اداره زندگی ما کافی نبود، اما خدا را شاکر بودیم که پدر کنار مان است خانواده ما حفظ شده بود.»
ناجی روزهای سخت
هاجر در ادامه می گوید:« اواخر سال 78 بود که زندگی برای ما بسیار دشوار شده بود. هزینه های درمان پدر بالا رفته بود و حقوق اندک مادر کفاف مخارج یک خانواده یازده نفره را نمی داد. بنابراین با توصیه یکی از آشنایان ما به کیته امداد امام خمینی مراجعه کردیم و بعد از انجام تحقیقات، تحت پوشش این ارگان قرار گرفتیم. دو تا از خواهرهای بزرگم حالا ازدواج کرده بودند و اوضاع مالی ما با کمک هزینه مختصری که امداد به ما پرداخت می کرد، رو به بهبود بود. یادم می آید، اوایل هر سال تحصیلی مسئولین کمیته امداد برای ما وسایل و لوازم التحریر و حتی لباس مدرسه می آوردند. وسایلی که داشتنش ما را بسیار خوشحال می کرد و شوق کودکانه آن روزهای ما قابل توصیف نیست. مادرم هم چنان برای کارگری به زمین های کشاورزی می رفت و کم کم کمی وسایل تهیه کرده بودیم و یکی از اتاق هالی خانه را به یک سوپر مارکت تبدیل کرده بویم و یکی از خواهرهایم به فروشندگی مشغول شده بود تا با سود مختصر این سوپر مارکت به گذران زندگی کمک کند. اما هنوز هم اداره این خانواده پرجمعیت مشکل بود. به خصوص که بیماری پدر روز به روز شدت می گرفت.»
اوایل سال 79 حال پدر هاجر رو به وخامت می‌گذارد؛ پدر برای ادامه درمان به مرکز استان منتقل می‌شود و به مدت دو ماه در بیمارستان بستری می‌شود و نهایتا به دلیل بیماری سیروز کبدی و ایست قلبی در همان بیمارستان فوت می‌کند. روزهای سختی گویی نه تنها تمامی ندارد بلکه طولانی‌تر هم می‌شود. مشکلات مالی هنوز هم پابرجا بود و مرگ پدر امید دل خانواده را کمرنگ‌تر می‌کند. هاجر ماجرا را ادامه می‌دهد: « مادرم کم کم توان خود را از دست می‌داد و دیگر قدرت کار در زمین‌های کشاورزی را نداشت. با وامی از کمیته امداد یکی از اتاق‌های خانه تبدیل به بقالی شده بود و از سال 83 خانواده مجبور بود با درآمد همان سوپری کوچک روزگار بگذراند، بنابراین دو تا از خواهرهایم تصمیم گرفتند ترک تحصیل کنند و کمک حال مادر باشند اما من همچنان مصمم بودم درس خود را ادامه دهم، چون معتقد بودم ادامه تحصیل تنها راه حل برای تغییر شرایط و بیرون رفت از این مشکلات است.»
هاجر ادامه می‌دهد: «من و خواهر کوچکتر و برادرم از شاگردان ممتاز کلاس بودیم و مصمم که برای تغییر شرایط ادامه تحصیل دهیم و دنیای خود را ارتقاء بخشیم. من به رشته تجربی علاقمند بودم و از روزی که در گواهی فوت پدر خوانده بودم دلیل درگذشتش سیروز کبدی است، کنجکاو بودم بدانم این چه بیماری هست. دلم می خواست رشته پزشکی و یا پیرا پزشکی را ادامه دهم. سال 88 در کنکور سراسری شرکت کردم. رتبه خوبی به دست آورده بودم، اما نه آنقدر که بتوانم در رشته مورد علاقه خود پذیرفته شوم. بنابراین دوباره دوباره در کنکور شرکت کردم تا اینکه بالاخره در سال 91 در رشته پرستاری دانشگاه آزاد اصفهان پذیرفته شدم، اما هزینه های دانشگاه آزاد زیاد بود و برای پرداخت این هزینه ها دچار مشکل بودیم. بنابراین بار دیگر مادرم از کمیته امداد کمک خواست و باز با وامی دیگر ثبت نام کردم و با مکاتبات بعدی مقرری برایم تعیین شد و به کمک این کمک هزینه تحصیلی توانستم این رشته را به پایان ببرم و به عنوان پرستار استخدام شدم و فصل جدیدی از زندگی من آغاز شد.»
گذشته هاجر هرچند از یادش هیچگاه پاک نخواهد شد اما آن روزها تمام شده و وی حالا از حال و روز این روزهای زندگی‌اش می‌گوید:« امروز خواهرم دبیر و کارمند اداره آموزش و پرورش است. برادرم در رشته برق قدرت از دانشگاه صنعتی اصفهان فارغ التحصیل و دانشجوی کارشناسی ارشد دانشگاه چمران در همین رشته است و به تازگی در وزارت نیرو استخدام شده است. من هم پرستار و استخدام وزارت بهداشت هستم. خدا بزرگ است و اگر به او ایمان داشته باشیم، می توانیم به هر چه بخواهیم برسیم. یک زمانی فکر می کردم انقدر وضع مالی ما بد است که نمی توانیم ادامه تحصیل بدهم، اما باید دستان مادرم را ببوسم که مرا هیچ گاه تنها نگذاشت و بال پرواز من شد تا بتوانم در آسمان رویاهایم پرواز کنم.»
هاجر ادامه می‌دهد: «سال 94 مسئله ازدواج از طرف یکی از اقوام مطرح شد و با موافقت خانواده‌ها با هم ازدواج کردیم. شغل همسرم آزاد است و دانشجوی رشته ایمنی و آتش نشانی است و زندگی خوبی دارم. گاهی در بیمارستان با خانواده هایی برخورد می کنم که از نظر مالی در مضیقه هستند، روزهای گذشته را به خاطر می آورم که چه اندازه در تنگنا بودیم و آرزوی یک لباس خوب و یا یک غذای خوب را داشتم. نمی توانم از کنار این افراد بی تفاوت عبور کنم و تمام توان خود را به کار می گیرم که تا حد امکان به آنها کمک کنم. همیشه در دل این نیت را داشتم که اگر روزی بتوانم تحصیلات خود را ادامه دهم، مشغول به کار شوم و وضعیت مالی مناسبی پیدا کنم، دو دختر را حمایت کنم تا بتوانند تحصیلات خود را ادامه دهند و مسیر زندگی خود را تغییر دهند و این روزها در تدارک شناسایی این کودکان از طریق طرح محسنین هستم.»
سالها گذشته و هاجر خود را مدیون مادرش می‌داند و می‌داند اگر او نبود نمی‌توانست خود را به جایی برساند سختی روزگار تداعی کننده این جمله از شریعتی برایش است «« آنجا که چشمان مشتاقی برای انسانی اشک می ریزد، زندگی به رنج کشیدنش می ارزد.»
انتهای پیام

لینک کوتاه:
https://www.aryabanoo.ir/Fa/News/30914/

نظرات شما

ارسال دیدگاه

Protected by FormShield
مخاطبان عزیز به اطلاع می رساند: از این پس با های لایت کردن هر واژه ای در متن خبر می توانید از امکان جستجوی آن عبارت یا واژه در ویکی پدیا و نیز آرشیو این پایگاه بهره مند شوید. این امکان برای اولین بار در پایگاه های خبری - تحلیلی گروه رسانه ای آریا برای مخاطبان عزیز ارائه می شود. امیدواریم این تحول نو در جهت دانش افزایی خوانندگان مفید باشد.

ساير مطالب

آهنگ جدید/ تک آهنگ «جاذبه» از ماکان بند منتشر شد

گردنه «تته» کردستان پس از 5 ماه بازگشایی شد

دادستان کل کشور: طرح نور با همین جدیت و قاطعیت استمرار خواهد داشت

تصاویری از تخریب و ریزش چند خانه بر اثر آبگرفتگی در کاشان

مزارع گل‌های نموفیلای آبی در ژاپن

قصه‌ی نگفته را خوب میدانی امام رضا (ع) با نوای احد سبزی

فضائل امیرالمؤمنین صلوات الله علیه چطور بدست ما رسیده است؟

مرغ سرخ شده با قارچ و هویج

با این یخ ها از مهمانان پذیرایی کنید

ایده ای برای تزئین ژله با طالبی

مدت زمان عمل لازک چشم

خوردن میوه‌ به در بارداری و خواص آن

مراحل فر کردن موهای ظریف در خانه مانند یک حرفه ای

ستاره هایی که درآسمان میبینیم چه اندازه ای هستند؟

معرفی نامزدهای ایرانی کتاب‌ برای کودکان با نیازهای ویژه

ابهام در میزبانی استقلال در لیگ دسته اول

نقش‌ اول جنجال ال‌کلاسیکو؛ توپ از خط رد نشد!‏

حزباوی جلوی چشم ابراهیمی جشن می‌گیرد

الهلال از سبیل متنفر است؛ تا اطلاع ثانوی

شکست تلخ، یاران قربانی در نزدیکی سقوط

فتح‌الله‌زاده نمی‌خواست ساپینتو روی نیمکت بنشیند

امروز بگو و بخند، فردا جنگ و جدل!

لحظه اعلام گل آفساید اولسان توسط فغانی

تشویق ایسلندی فوتسالیست‌ها بعد از صعود به نیمه‌نهایی

گل اول ازبکستان به ویتنام در جام ملت‌های فوتسال آسیا

اخلال در بازار ارز؟!

این فقط اهل کثافت‌ کاری‌های جمع و جور و زود بازده است!

وقتی کلی پول کلاس دف دادم!

سلبریتی‌ها و سندروم فتوشاپ سازی/ در حاشیۀ بیماری ترانه علیدوستی

بخش هایی از کنسرت پرانرژی امید حاجیلی

توماج صالحی به اعدام محکوم شد

دستگیری اراذل و اوباش شمشیر به دست تهرانپارس

تصویری حیرت انگیز از فرود ناموفق یک بوئینگ!

معاون امنیتی وزیر کشور: طرح نور با قوت به‌ کار خود ادامه خواهد داد

لحظه تصادف هولناک در جاده برفی به دلیل سرعت بالا

ماجرای شکایت جالب همسر محسن قرائتی نزد رهبر انقلاب

تصویری تماشایی با فاصله نزدیک از افعی شاخدار ایرانی

روز زیارتی امام رضا علیه‌السلام

طرز تهیه بستنی سنتی خانگی

عوارض خطرناک کبد چرب

ویدیویی از خط تولید لوازم آرایشی اورجینال در پاکستان!

تلسکوپ فضایی جیمز وب شواهدی از وجود حیات را کشف کرده است

ناسا یک گام به کشف حیات بیگانه در مریخ نزدیک‌تر شد

صحبت های دلنشین دکتر کاکاوند در مورد قدرت

الزام فرهنگ‌سازی برای کتاب‌های الکترونیکی

خلیفی به لاپورتا؛ این ایده احمقانه را کنار بگذارید

اینقدر اغراق نکنید، مسی کند بود و دو گل معمولی زد!‏

چادرملو علیه چهار صحنه داوری نیم فصل دوم

ویدیوی کامل بیانیه خوان لاپورتا درباره ال‌کلاسیکو

رد پای پرسپولیس در شکست پروژه بزرگ فوتبالی عربستان!