بزرگنمايي:
آریا بانو - «طوقی» شاخصترین فیلمی که تحتتأثیر «قیصر» کیمیایی و با عوامل همان فیلم ساخته شد.
برترینها: فیلم «طوقی» یکی دیگر از آثار ماندگار علی حاتمی و قطعا از بهترین فیلمهای سینمای ایران است. «طوقی» یکی از پرفروشترین فیلم سال 49 است که موقعیت حاتمی جوان را پس از توفیق «حسن کچل» مستحکم کرد که نتیجهاش ساخت چهار فیلم («خواستگار»، «بابا شمل» «قلندر» و «ستارخان») در دوسال بعد بود.
«طوقی» تنها فیلم کارنامه سازندهاش که متأثر از ساخته فیلمسازی دیگر (قیصر کیمیایی) است و با استعانت از تقریبا همه عوامل اصلی قیصر جلو دوربین بهروز وثوقی، ناصر ملکمطیعی، سرکوب و بهمن مفید، پشت دوربین مازیار پرتو و اسفندیار منفردزاده در نهایت حکایت خودش را میگوید. دیگر بازیگران «طوقی» عبارتند از: ژاله علو، حمیده خیرآبادی، محسن آراسته، شهرزاد، حسین گیل، جلال پیشواییان
این حرف که «طوقی» فیلمی از
خانواده قیصر است، بیشتر محصول زمان اکران
فیلم است و حالا آنچه بیشتر به
چشم میآید مولفههای خاص حاتمی و کوشش به بار نشسته او در بیان سینمایی قصههای
ایرانی است. نیمه اول طوقی، با انبوهی از دلنشینترین لحظههای سینمای حاتمی، نشان میدهد که فیلمساز صاحب دیدگاه شخصی، چگونه میتواند از
دامن تقلید از
فیلم جریانساز روز بگریزد و جهان تألیفیاش را بنا کند. حاتمی در
فیلم دوم پیشرفت قابل ملاحظهای در تکنیک داشته و دستاوردش در خلق فضا و تسلطش در گفتارنویسی چشمگیر است.
داستان
فیلم دربارهی آسیدمرتضی که کبوترباز است. آسیدمرتضی با
مادر نابینایش در کاشان زندگی میکند، او کبوتری طوقی میگیرد که همه کبوتربازهای محل به دنبالش هستند. مادر، طوقی را بدیمن میداند و از آسیدمرتضی میخواهد که کبوتر را رها کند. از طرفی، مصطفی دایی آسیدمرتضی، او را برای خواستگاری نامزدش طوبی به شیراز میفرستد. اما مرتضی و طوبی به هم علاقمند میشوند و
ازدواج میکنند. آسیدمصطفی فکر میکند خواهرزادهاش با دختری که او میخواسته
ازدواج کند، رابطه نامتعارف برقرار کرده و عباس و نوچهاش جواد را مامور کشتن او میکند.
پرویز دوایی (منتقد سینما) در مجله سپید و سیاه در نقد
فیلم در سال 1349 نوشت: طوقی حرف بسیار دلکشی دارد. فرورفتن یک
دختر به جلد یک کبوتر، از آن افکار نازک و لطیف شاعرانهای است که در قصههای قدیم ما سابقه بسیار داشته است. طوبی در قالب طوقی به زندگی خودش ادامه میدهد.
عشق آ سیدمرتضی از طوقی به طوبی و باز به طوقی منتقل میشود.
عشقی شئامتآلود و تلخ که عاقبت ندارد و عاقبت او را به خاک سیاه مینشاند. این فکر و حرف قشنگ است،
ایرانی است.
پویان عسگری (منتقد سینما) در روزنامه همشهری نوشت: در فیلمهای علی حاتمی فقید، تجربه
عشق و مواجهه با آن بهمثابه تألم روحی و آزار جسمانی عمل میکند. در حقیقت «عشق» بهانه و مدخلی است برای ورود به مغاک «نیستی و نابودی». شخصیتهای عشقبازِ حاتمی از «طوقی» تا «دلشدگان»، همه با
عشق و امید آغاز میکنند، اما نصیبشان از حیات، درد و رنج و مرگ میشود. سیدمرتضی (بهروز وثوقی) در جهان تقدیری و بدشُگونِ «طوقی» علی حاتمی، نه راه پس دارد و نه راه پیش. از همان ابتدای فیلم، سبکسر و بیخیال در حال خرابکاری است و گند بالاآوردن. اول طوقی نحس را بیاعتنا به حرفهای مادرش (ژاله علو) وارد خانه کرد. بعد کفترباز، طوقی را پیش گوهر (شهرزاد) رفیق سابقش گذاشت. دیدهشدن آندو با هم بهانه خوبی برای عباس (سرکوب)، شوهر گوهر بود که از دیرباز کینه سیدمرتضی را به دل داشت و در پی فرصتی برای ناکارکردنش بود. این دو اتفاق شوم اولیه در حکم پیشآگاهیای بود که خبر از مصیبتی بزرگتر میداد. مرتضی که از طرف داییاش، سیدمصطفی (ناصر ملکمطیعی) به شیراز فرستاده شده بود تا طوبی (آفرین عبیسی) را به عقد داییاش درآورد، یکدل نه صددل عاشق دخترک شد و او را عقد خودش کرد؛ و این تمرد زمینهساز تمام اتفاقات نحس بعدی شد.
طوبی توسط عباس به قتل رسید و طوقی -پرنده استعارهای از دخترک است و هردو شوم و برهمزننده آرامش و بحرانساز- افتاد دست قاتل. در پایان «طوقی» سیدمرتضی که در طول داستان عزادار میشود و واجد فهم، به خونخواهی محبوب ازدسترفته، سرگرمی ازدسترفتهاش (طوقی) را بهانه انتقام میکند. از بالای بام خانهها خودش را به پشهبند عباس میرساند و با تیزی خونش را حلال میکند. طوقی اش -عشق فناشدهاش- که بال بال میزند را توی مشتش میگیرد و از پشهبند میزند بیرون. نمیتواند خودش را از دست آژان مخفی کند و تیر میخورد و زخمی میشود. کشانکشان خودش را روی زمین میکشاند و به طوقی توی دستش نگاه میکند که هنوز دارد بالبال میزند. اینجا آخرِ خط است. در یکی از بهیادماندنیترین تصاویر «مرگ» در تاریخ سینمای ایران، بالاتنه سیدمرتضی را از پشت میبینیم که به سمت پایین آویزان شده. روحی که مثل «کفتر» پَر میکشد و جسمی که معلق میان زمین و آسمان قرار میگیرد. سیدمرتضی باید جانب آن حرف خردمندانهاش که در مستی و از سر عذابوجدان به دایی غایب زد را بیشتر میگرفت؛ «کی گفته یه جوجهدل باس بشه اختیاردار آدمیزاد؟»