آریا بانو

آخرين مطالب

بیشترین فروش تاریخ نشر ایران به آثار ترجمه مربوط می‌شود / برای کار پژوهشی باید از جیب خرج کنی / به نگاه‌های مستقل در حوزه فرهنگ و هنر باید احترام گذاشت / روایت جواد عاطفه از دنیای تئاتر و ترجمه تا نویسندگی و پژوهش فرهنگی هنری

  بزرگنمايي:

آریا بانو - رضا آشفته: جواد عاطفه، ترجمه مجموعه آثار استریندبرگ را از روی کنجکاوی‌ درباره این نویسنده می‌داند.


سرویس تئاتر هنرآنلاین: جواد عاطفه را از سال‌ها پیش در مقام یک همکار و روزنامه‌نگار می‌شناسم که در این سال‌ها فعالیت‌های بسیاری در زمینه داستان‌نویسی، مترجمی، و پژوهشگری در حوزه تئاتر و ادبیات داشته است؛ چنانچه او تاکنون نمایشنامه‌های "سونات اشباح"، "پدر"، "پاریا"، "قوی‌تر"، "پلیکان"، "طلبکاران" و نمایش "یک رویا" را از اگوست استریندبرگ ترجمه و انتشارات افراز آنها را منتشر کرده است و همچنین نمایشنامه‌های "دوشیزه جولی"، "به‌سوی دمشق" "رقص مرگ"، "شاهراه بزرگ"، "یاغی"، "جرم داریم تا جرم"، "جنایت و جنایت"، "عید پاک" و... به مرور با ترجمه‌ همین مترجم منتشر خواهد شد.
او در این سال‌ها در زمینه نگارش و اجرای متون نمایشی‌اش نیز فعالیت کرده است. نمایشنامه "دده خانم" به نویسندگی جواد عاطفه بخش دوم "سه‌گانه‌ خانم" است که در اسفند 96 اجرا شد؛ بخش اول این سه‌گانه با نام "خانم ایکس" بود؛ نمایشی که در بهمن و اسفند 95 در تماشاخانه‌ دا روی صحنه رفت. "دده خانم" روایت‌گر زن مرده‌شویی است که فرزندش مرده و باید فرزندش را بشوید. این نمایش هم همچون نمایش "خانم ایکس"، درباره‌ زن و مسأله‌ زنان در مصاف با کار، همسر و فرزند و زندگی است و این‌بار "دده خانم"، با تک‌گویی خودش، بحران زن بودن را در جامعه‌ای مردسالار روایت می‌کند. زنی که هیچ است و می‌خواهد و تلاش می‌کند که باشد و زندگی کند.
او همچنین نمایش "روزن" را که به موضوع مهاجرت و وضعیت مهاجران می‌پردازد، در اردیبهشت ماه 96 برای بار دوم در کشور سوئد به صحنه برد.جواد عاطفه همچنین سال 94 نمایش "روزن" را که نوشته نسیم برقشی است ترجمه و با حضور 2 بازیگر سوئدی و بازیگران ایرانی از جمله همسرش عاطفه پاک‌بازنیا، در شهر استکهلم کشور سوئد به صحنه برده بود. نمایش "روزن" در تئاتر شهر استکهلم به صحنه رفت که بازخوردهای بسیار خوبی داشت. در واقع آنها اولین گروه ایرانی بودند که در تئاتر شهر استکهلم اجرا داشتند.
عاطفه یک مجموعه پژوهش درباره عباس نعلبندیان دارد که یکی از آنها را تحت عنوان نعلبندیان و دیگران، با همکاری عاطفه پاک‌بازنیا منتشر کرده است و احتمالا بقیه کتاب‌ها هم به مرور منتشر شوند و درباره همین کتاب هم معتقد است: سال‌ها گذشته و هرکس به قدر درک و حافظه خودش چیزهایی از او در ذهن دارد. زمان، همه چیز، حتی حقیقت و نهایتا واقعیت را هم تغییر داده است. این که آیا بعد از این همه سال می‌توان به روایتی سر راست و درست رسید، بحثی است که نتیجه مشخصی نخواهد داشت! اما از جمع‌بندی و خوانش نظرهای مختلف آدم‌هایی که بخشی از فرهنگ و بدنه سترگ آن هستند، می‌توان به تصویری سایه‌وار از او دست پیدا کرد، تصویری مخدوش شده، اما اصل اصل! او را حتی نزدیک‌ترین دوستانش هم نشناخته بودند. او در یکی از یادداشت‌های آخرش نوشت: هر کاری کردم تا عباس نعلبندیان مشهور را با عباس نعلبندیان واقعی؛ همین خودم، یکی کنم، نشد که نشد.
او همچنین دبیر یک مجموعه کتاب تحت عنوان "یاد" بود که تعدادی از آنها در انتشارات ایده منتشر و البته بقیه آثار در بلاتکلیفی ناشر از گردونه چاپ بیرون آمد. مجموعه "یاد"درباره‌ صد نفر از مشاهیر فرهنگ و هنر در گذشته از عصر مشروطه تاکنون است که نتوانست سرانجامی بایسته بیابد و...
با جواد عاطفه درباره داستان‌ها، ترجمه‌ها، پژوهش‌ها و کارهای اجرا شده‌اش گفتگو کرده‌ایم که در ادامه می‌خوانید:

شروع کار شما با مجموعه داستان و کار ادبی بود، اینطور نیست؟
شروع کار من در پایتخت بله اما از سال 74 من در همدان با افرادی همچون صادق عاشورپور، محمدجواد کبودرآهنگی و سهراب نیک‌فرجاد تئاتر کار کردم آن هم در کسوت بازیگر و نمایش‌هایی از چخوف، آرابال را کار کردم و خیلی هم فعال بودیم تا اینکه سال 76 من نخستین نمایشنامه خودم را هم نوشتم که یک کار حماسی بود با نام "آرش زمانه" و البته کار بعدی من که "بن بست" نام داشت و یک کار دیگر به نام "خواب".
تا اینکه من به صرافت افتادم که وارد فضای دانشگاهی شوم و آن سال‌ها ما با بچه‌ها در تهران هم کار کردیم که البته بچه‌هایی که از همدان آمده بودند در رشته‌های هنری پخش بودند، مثلاً مهرداد نصرتی و امید نیک‌بین در موسیقی فعال بودند و هانیه توسلی و افشین شوشتر و احسان فکا هم در تئاتر که آرش عباسی هم از ملایر به جمع ما اضافه شد و اشکان جنابی هم که از جمله دانشجویان دوره بعدی ما بود. من از سال 79 شروع به خواندن کارگردانی تئاتر در دانشگاه سوره کردم و از آن زمان به بعد بود که تصور کردم باید تمرکز و توانایی خود را بیشتر از همه، از نظر فکری و دانشی، به روی خواندن و نوشتن و مکتوبات تئاتری معطوف سازم لذا به شکل جنون‌آمیزی مشغول به خواندن و کسب اطلاعات و نوشتن و ادبیات کردم. سال 81 نخستین مجموعه داستانی من با نام "می‌خوابم، بیدارم نکن" را به نگارش درآوردم و به این واسطه وارد دنیای حرفه‌ای ادبیات شدم، ابتدا قرار بود نشر مرکز آن را به چاپ برساند که مرحوم فاطمی هم آن را پسندید اما به واسطه دلخوریی که ایجاد شد و من هم مقصر آن بودم این قضیه منتفی شد و قرار شد این مجموعه در ققنوس چاپ شود اما نشد و نشر لوح فکر آن را منتشر کرد. به فاصله دو سال و نیم از انتشارش از سوی زنده‌یاد فتح‌الله بی‌نیاز در مهرگان مورد بررسی قرار گرفت و خوشبختانه به عنوان برگزیده ادبیات داستانی در سال 85 معرفی شد.
و همچنان روند داستان‌نویسی را نیز ادامه دادید؟
بله، با وجود اینکه من تئاتر می‌خواندم اما به ویژه در آن اوایل به این قضیه فکر می‌کردم که اساساً این‌که یک فرد تئاتر را در دانشگاه بخواند چه فایده‌ای دارد؟ چرا که بسیاری از اساتید درجه یک تئاتر که سرآمد این هنر هستند اساساً فاقد تحصیلات آکادمیک تئاتر بوده‌اند لذا خواستم دانشگاه را رها کنم که البته همسرم از من خواست که تحصیل دانشگاه را تمام کنم و لیسانس بگیرم... البته بعدها فوق لیسانس‌ام را در رشته ادبیات نمایشی گرفتم... من حتی همان سال‌های تحصیل چند کار را هم در فضای دانشجویی کارگردانی کرده بودم که خیلی از آنها هم به مرحله اجرای عمومی رسیده بودند اما هیچ‌گاه علاقه‌ای که آنها را روی صحنه ببرم، نداشتم و همانطور که گفتم بیشترین تمرکز خودم را روی نوشتن گذاشتم. من آن سال‌ها در "ایران" و "همشهری" مقالاتی می‌نوشتم که به چاپ می‌رسید و حتی من برای نشریه "کارنامه" هم می‌نوشتم و حتی خاطرم هستم که شعری داشتم که مورد توجه منوچهر آتشی قرار گرفت و قرار شد در "کارنامه" به چاپ برسد و من به این واسطه بسیار حال خوبی داشتم.
سال 83 در حالی‌که من اساساً کارمند روزنامه "شرق" نبودم اما برای آن هم مقاله می‌نوشتم و چاپ می‌شد تا اینکه من لیسانس تئاترم را گرفتم و من دومین مجموعه داستانی خودم یعنی "اجازه خروج" را نوشتم که در ایران به آن اجازه چاپ ندادند و لذا آن را در لندن به چاپ رساندم.
مجموعه دیگری را با عنوان"دیوارهای بلند گلستان شهر" نوشتم که اجازه چاپ به آن داده نشد و مرحوم بی‌نیاز برای آن مقاله‌ای نوشت که سال 92 و با روی کارآمدن دولت دوازدهم از سوی انتشارات نیکان چاپ و منتشر شد. خاطرم هست که یک داستان از این مجموعه پیش از این‌که چاپ شود توسط برادرم تبدیل به یک فیلم کوتاه شد، عنوان داستان "شب گرگ" و یا "این شب لعنتی کی تمام می‌شود" بود که با نام "جاده مسدود است" فیلمی از آن ساخته شد که 14 جایزه جهانی گرفت و در اروپا و آسیا هم حائز دریافت جوایز بسیاری شد و این داستان پیش از چاپ توانست تا این اندازه به توفیق دست پیدا کند. با موافقت خانم بلقیس سلیمانی همسر مرحوم فتح‌الله بی‌نیاز اجازه گرفتم که از آنجا که این مجموعه داستان اتاق فکر جایزه مهرگان است وارد فضای جایزه‌ای هم شود.
پس از این مقطع چه اتفاقی افتاد؟
همچنان به نگارش رمان و مجموعه داستان مشغول بودم هرچند که مثل گذشته سودای انتشار آثارم را نداشتم؛ به ویژه اینکه به دلیل نابسامانی اوضاع نشر و آماتور بودن ناشر و شرایط خاص در زمان‌بندی چاپ، ورود به این حوزه و درگیر شدن به این فرایند آدم را دچار ضعف اعصاب می‌کند. داستانی به نگارش درآورده‌ام با نام "اسنوپسن" که اگر قرار بر اقدام به منظور چاپ و نشر باشد آن را در اولویت قرار خواهم داد. اسنوپسن نام ایستگاه مرکزی تجمع مهاجران، گداها و موادفروش‌ها و کارتن خواب‌ها در منطقه‌ای از سوئد است که در اصل سد بندی است که در مسیر رودخانه احداث شده است تا از آنجا مجوز ورود برای آنها صادر شود. اگر هم روزگاری تصمیم به اجرای نمایشی از آثار خودم را داشته باشم حتماً مسئله انسان و مهاجرت در اولویت است.
چگونه وارد حوزه ترجمه شدید و با چه انگیزه ای این کار را شروع کردید؟
ورود به تئاتر و ورود به ادبیات و داستان‌نویسی خواست قلبی من بود اما در مورد ورودم به حوزه ترجمه و پژوهش قضیه تا حدود زیادی متفاوت بود. هرچند که با مقوله پژوهش چندان غریبه نبودم و از رهگذر نگارش نقد و مقالات، مدتی بود که به این حوزه نیز ورود پیدا کرده بودم.
در خلال مطالعات وسیعی که داشتم یک موضوع برایم عجیب بود و آن هم مربوط به فضای ادبیاتی حاکم بر کشور سوئد بود، کشوری با اقلیم خاص که شش ماه در آنجا روز است و شش ماه شب و قبل از اینکه این کشور هم مانند همه کشورهایی که اکنون درگیر مقولات اجتماعی، سیاسی و غیره شده‌اند چیزی حدود 180 سال پیش با ظهور فردی به نام استریندبرگ در اوج اقتدار ادبی اروپا قرار می‌گیرد. فردی که حتی بر سبک‌های ناتورالیسم تأثیر فراوانی می‌گذارد و اساساً بنیان اکسپرسیونیسم در تئاتر و ادبیات نمایشی را پایه‌گذاری می‌کند. آن زمان که من کنجکاو به تحقیق پیرامون استریندبرگ و دنیای ادبیاتی او شدم تنها سه کتاب نمایشنامه از او در کشور موجود و ترجمه شده بود، نمایشنامه‌های"پدر"،"دوشیزه جولی" که البته این نمایشنامه هم از فرانسوی ترجمه شده بود و دیگری "قوی‌تر". سال 76 کتابی به دست من رسید از تحقیقات استاد ناظرزاده کرمانی پیرامون اکسپرسیونیست یا گزاره‌گرایی از سوی انتشارات سروش که نمایشنامه‌ای از استریندبرگ به نام "رؤیا" نیز در آن البته به شکل برشی از نمایشنامه به چاپ رسیده بود و این کنجکاوی در من به وجود آمد که پایان این نمایشنامه چه می‌شود؟ استریندبرگ از جمله نمایشنامه‌نویسان شهیر سوئد بود که توانسته بود پیش پا افتاده‌ترین مسائل پیرامون خود را نیز تبدیل به یک تراژدی و موقعیت بغرنج کند. "پدر" شاهد مثال خوبی در این زمینه است که او اختلافات خود با همسرش در زندگی زناشویی را تبدیل به یکی از شاهکارهای ادبیات نمایشی دنیا کرده بود. به همین دلیل قصد ترجمه مجموعه نمایشنامه‌های استریندبرگ را ابتدا نه به قصد چاپ بلکه کنجکاوی در دستور کار قرار دادم که در نهایت یازده نمایشنامه از او را به تدریج در اختیار نشر افراز قرار دادم و این مسئله موجب شد که به عنوان تنها مترجم فارسی زبان مجموعه آثار استریندبرگ در سال 2012 و همزمان با یکصدمین سال‌مرگ او از سوی خانه استریندبرگ برای حضور در یک ویژه‌برنامه یک ساله که ترتیب داده شده بود، به استکهلم سفر کردم.

با این حساب آن‌طور که به نظر می‌رسد جستجوی شخصی شما را به امر ترجمه راغب کرد، این ترجمه‌ها از زبان مبدأ انگلیسی اتفاق افتاد؟
بله، خانه استریندبرگ در همان ویژه برنامه پکیجی را در اختیار ما قرار داد و همانطور که می‌دانید زبان سوئدی بسیار مهجور است و البته در آن پکیج پی دی افی هم از متن اصلی نمایشنامه‌ها و ترجمه انگلیسی آنها به تأیید خانه استریندبرگ بود و همچنین نرم‌افزاری که آثار نمایشی او را از زبان سوئدی به همه زبان‌های رایج و اصلی دنیا و برعکس می‌توانست تبدیل کند.
البته من در فرایند ترجمه آثار استریندبرگ از انگلیسی به فارسی به شکل مستقیم اقدام نمی‌کردم و آن را با برخی از ترجمه‌ها و به ویژه ترجمه‌های قدیمی نیز قیاس می‌کردم و مثلاً در مورد نمایشنامه "رؤیا" که آن را از متن اصلی ترجمه کردم اما با ترجمه انگلیسی کمبریج و آکسفورد نیز مقابله کردم.
هیچ‌وقت خودم را مترجم حرفه‌ای ندانسته و نمی‌دانم، منظورم مترجمی است که فعالیت او در خدمت صنعت نشر باشد و مشخصاً برای گذران مخارج زندگی اقدام به ترجمه کرده باشد. فعالیت من در عرصه ترجمه برحسب علاقه‌مندی است که به انجام می‌رسد و هر زمان هر چه که تصور کنم به آن علاقه دارم، برای ترجمه انتخاب می‌کنم. ترجمه مجموعه آثار استریندبرگ هم از روی علاقه‌مندی و کنجکاوی بوده است که من داشتم و در حال حاضر هم مجموعه‌ای را که ترجمه کردم در نوبت چاپ و انتشار دارم که به ادبیات امریکای لاتین مربوط می‌شود، نوشته‌های انریکه اندرسون اینبرت که مارکز و بورخس بسیار تحت تأثیر او قرار گرفته بودند و آثار او که اقدام به ترجمه آن کرده‌ام مجموعه‌ای از داستان‌های کوتاه اوست.
با این حساب هیچ‌گاه سفارشی کار نکردم و تنها از به اشتراک گذاشتن آرا و اندیشه‌های یک فرد خارجی از طریق ترجمه با مخاطبان علاقه‌مند لذت می‌برم.
آثاری که ترجمه کردید به ویژه آثار نمایشی "استریندبرگ" بازتاب خوبی هم در میان مخاطبان داشت؟
بله، آثاری که به نشر افراز ارائه کردم به چاپ چندم هم رسیده. سه چهار نمایشنامه هم در حال چاپ است. البته بخشی از این تعلل در چاپ آثار استریندبرگ به دلیل وسواسی است که من در ادیت و ویرایش نهایی آثار ترجمه‌ای خودم دارم. اما به هر حال ترجمه نمایشنامه "به سوی دمشق" و "دوشیزه جولی" و "شاهراه گمشده" و"یاغی" در دستور کار قرار دارد. حتماً در جریان هستید که استریندبرگ نمایشنامه‌نویس پُرکاری بوده است اما برخی از نمایشنامه‌های او راجع به فرهنگ خاص منطقه اسکاندیناوی است و لذا در صورت ترجمه باید به عنوان اثر مکمل فرهنگنامه آن نیز منتشر شود که فعلاً دغدغه شخصی من نیست.
از طرف دیگر برخی از آثار این نمایشنامه‌نویس شهیر سوئدی نیز به جهت همان فرهنگ حاکم و یا اساساً نقل مسائلی بی‌پرده که دور از شأن رایج در ایران است، قابلیت ترجمه و انتشار ندارد. به هر حال او نویسنده‌ای بوده است که بی‌پروا به سراغ برخی مسائل رفته است و به افشای آن بدون هیچ گونه سانسوری پرداخته است که از نظر اخلاقی نشر آنها مغایر با فرهنگ ایرانی است.
ترجمه آثار نمایشنامه‌نویس دیگری را نیز در نظر دارید که به انجام برسانید؟
بله، یکی دو نمایشنامه‌نویس دیگر هم هستند که آنها هم تصادفاً از سوئد هستند و کمتر کسی آنها را می‌شناسد اما واقعیت این است که در حال حاضر ترجمه به نسبت گذشته کمتر برای من دارای موضوعیت است. معتقد هستم که مترجم کار بزرگی را انجام می‌دهد، زیرا یک فرهنگ و یک اثر فرهنگی را که ممکن است هیچ شناختی از آن نداشته باشیم، با برگردان به زبان و فرهنگ ما قابل خواندنش می‌کند؛ اما آفتی اخیراً احساس می‌شود که شخصاً هیچ توجیهی نسبت به آن ندارم و سردرنمی‌آورم که چرا عرصه ترجمه باید به چنین ورطه‌ای دچار شود و آن هم این‌که یک مترجم به مراتب خود را از صاحب اثر برحق‌تر می‌داند و من این را در شرایط کنونی مکرر دیده‌ام. از این نکته غافل نشویم که یک اثر با ترجمه به عنوان یک پدیده مدقن و غیرقابل تغییر درنمی‌آید و اساساً با ترجمه چیزی به پایان نمی‌رسد و ترجمه را همواره می‌توان نقض کرد و در نتیجه ترجمه به عنوان یک امر پویا تلقی می‌شود که با زبان و پیشرفت آن در ارتباط مستقیم است. همین الان اگر ما به سال 1300 بازگردیم نسل جدید در مواجهه با ادبیات رایج آن زمان دچار مشکل می‌شود و نمی‌تواند آن را به راحتی حتی هجی کرده و بخواند. وقتی راجع به زبان فارسی در هر دوره چنین تغییر و تحولی را شاهد هستیم پس در مورد ترجمه که باید گفت این مسئله به غایت بیشتر احساس می‌شود و ممکن است تا چند سال بعد کسی حتی جوان‌تر از امثال من هم بیایند و آثار استریندبرگ را به گونه‌ای بهتر از آنچه که من ترجمه کرده‌ام، به فارسی برگردانند که فهم آن برای مخاطب بیشتر باشد، همچنانکه هم اکنون در امریکا و ظرف همین صد سال گذشته از آثار استریندبرگ بالغ بر یازده ترجمه وجود داشته و این سیر همچنان ادامه دارد و لذا اینکه مترجم خود را از صاحب اثر محق‌تر می‌داند برای من به شخصه قابل توجیه نیست. یک مترجم نمی‌تواند بگوید من در جریان ترجمه یک گام از صاحب اثر جلوتر هستم.
آیا نقدی هم بر ترجمه‌های شما شده است؟
تاکنون که این اتفاق را شاهد نبودم و یا شاید هم شفاهی بوده است و من از آن اطلاعی نداشته باشم اما باز هم تأکید می‌کنم که ترجمه بسیار حساس است و پویا و یک مترجم نمی‌تواند به واسطه ترجمه‌ای که از اثر و یا آثاری کرده است این ادعا را داشته باشد که تمام راه را تا به آخر رفته است. افرادی همچون نجف دریابندری هم که می‌توان او را از سرآمدهای ترجمه در ایران به حساب آورد، مقاطعی برای‌شان به وجود آمده است که زیر بار ترجمه برخی از آثارشان نرفته‌اند و مشخصاً در مورد دریابندری شاید این مسئله را بدانید که او از چاپ ترجمه آثار ساموئل بکت خود ممانعت کرد تنها به این دلیل که تصور می‌کرد چون این آثار را در دوران جوانی ترجمه کرده است چندان عمق و دقتی در آنها وجود نداشته است. منظور حرفم این است که نقد در مورد ترجمه یک واقعیت است و حتی انتظار نقد منفی را هم می‌توان داشت؛ چراکه ترجمه یک اتفاق مدقن و قطعی نیست و بازترجمه نیاز بشریت در ادوار و عرصه‌های مختلف است. همچنان‌که کلماتی که امروز از آنها در فرهنگ واژگانی و محاوره‌ای و مناسبات خود استفاده می‌کنیم به دلیل همان زایش و پیشرفت قطعاً در 50 سال آینده دچار تغییرات شگرفی خواهد شد و آن زمان هم باید به دنبال ترجمه نو و تازه باشیم.
وضعیت نشر در مورد آثار ترجمه‌ای را چگونه توصیف می‌کنید؟
براساس یک پیشینه تاریخی همواره ترجمه در ایران اقبال بیشتری نسبت به آثار اصلی و تألیفی داشته است. شخصاً در تئاتر شهر استکهلم اجرای نمایشی را با بازیگران سوئدی و ایرانی داشتم که با استقبال خوبی هم مواجه شد، اما نکته جالب توجه این بود که بسیاری از مخاطبان سوئدی این تئاتر که قطعاً زبان فارسی نمی‌دانند هم در مشاهده این نمایش از خود اشتیاق نشان داده که موجب شد من در 11 شب فروش بالایی نیز داشته باشیم. به نظرم با توجه به تفاوت زبانی دلیل این استقبال از این نمایش آن بود که آنها برحسب کنجکاوی که سبک و سیاق تولید یک اثر نمایشی در ایران به چه شکل است به دیدن این نمایش آمده بودند و تمام هدف آنها در ارتباط با بیان فرهنگی اثر نمایشی بود.
در حال حاضر در جوامع ایرانی نیز مردم ترجیح‌شان دیدن فیلم‌های کنار خیابانی است که معمولاً بساط می‌شود تا آنچه که به عنوان محصول ایرانی روی پرده سینماهاست. ناشر هم از آثار ترجمه‌ای استقبال بیشتری می‌کند و اگر تو مؤلف باشی چاپ و انتشار اثرت بسیار سخت‌تر از زمانی است که تو مترجم هستی مگر اینکه صاحب اسم و رسم باشی و یا روابط خاصی برای مجاب ساختن ناشر داشته باشی. بیشترین فروش ما در تاریخ نشر به جرئت می‌توانم بگویم به آثار ترجمه مربوط می‌شود و آن اندازه که ما در حوزه ادبیات اقبال از آثار خارجی داشته‌ایم از آثار تألیفی و ایرانی نداشته‌ایم. تصور کنید که ما اینجا در مورد مولانا و داستان‌های او مطلب و نمایشنامه بنویسیم و کسی به آنها توجهی نشان ندهد اما در عین حال اگر یک نویسنده ترک در مورد مولانا بنویسد، کتاب او در قالب ترجمه در ایران به چاپ هشتاد هم می‌رسد. ناشران هم که البته در مواجهه با آثار به منظور چاپ و نشر آنها کاملاً بازاری عمل می‌کنند و البته حق هم دارند چرا که مترصد بازگشت سرمایه خود هستند و لذا در فرایندی نسبتاً تضمین شده سرمایه‌گذاری می‌کنند و اینگونه می‌شود که تنها 20 درصد محصولات ادبی ناشران ما را آثار و تولیدات داخلی به خود اختصاص می‌دهند.
شاید برای‌تان جالب باشد که بگویم اتفاقی برای یکی از مترجمان باسابقه همدانی یعنی رضا همراه که از دوستان من هم هست، افتاده و آن اینکه از آنجا که وی مترجم اغلب آثار عزیز نسین است برایم تعریف کرد عزیز نسین در جایی مصاحبه کرده است و گفته که من 43 داستان نوشته‌ام اما در ایران 85 داستان از من ترجمه شده است و به فروش بالایی هم رسیده! دلیل این امر را می‌دانید برای چیست؟ سوء استفاده از اقبال ترجمه در ایران و اینکه شاید مؤلفی به واسطه اقبال فلان نویسنده خارجی در میان مردم حتی داستان‌هایی را هم که خود می‌نوشته به نام آنها و به عنوان کار ترجمه عرضه می‌کرده است تا به فروش خوبی دست پیدا کند.
از میان آثاری که آنها را ترجمه کردید به کدام‌یک بیشتر از باقی علاقه‌مند هستید؟
نمایشنامه "رؤیا" چرا که برای ترجمه آن زیاد زحمت کشیدم. اشاره کردم که "رؤیا" تنها یکی دو صحنه توسط استاد ناظرزاده کرمانی ترجمه و در کتاب گزاره‌گرایی آورده شده بود اما به جهت صحنه‌های عجیب و غریبی و پرداختی حیرت‌آور که استریندبرگ در این نمایشنامه داشته است و آن را با توجه به سال نگارش که 1901 بوده است از جمله آثار آوانگارد دوران خود می‌توان برشمرد بسیار جذاب و برای شخص من محترم و قابل ستایش است.
استریندبرگ با "رؤیا" در حقیقت موجب شد اکسپرسیونیست در ادبیات نمایشی جهان نهادینه شود و من بعد از این نمایشنامه به "سونات هشت پا" علاقه دارم. در مورد نمایشنامه "رؤیا" باید بگویم که ترجمه این کتاب 4 سال مرا به خود مشغول کرد و ابتدا روند ترجمه به سرعت پیش رفت اما از آنجا که این نمایشنامه سراسر پانویس است، زمان زیادی وقت صرف این پانویس و ارجاعات آن کردم تا برای خواننده اثر به واسطه این پانویس‌ها تعقیب حوادث نمایشنامه جذاب‌تر باشد. اگر کل نمایشنامه به 70 یا 80 صفحه ختم می‌شود من برای آن 40 تا 50 صفحه پانویس در نظر گرفته‌ام. در این کار به شجاع‌الدین شفا تأسی کردم که در ترجمه کمدی الهی دانته که من در روزگاری که به مطالعه بیش از اکنون ذوق و اراداتی داشتم، پانویس‌هایش جذابیت شاهکار دانته را برایم دوچندان کرد. بخشی از پانویس‌های ترجمه این نمایشنامه از مقالات و دست‌نویس‌های استریندبرگ اخذ شده است و بهتر است بدانید که او زمانی ملحد بوده و در زمان نگارش نمایشنامه "عید پاک" به ناگاه به یکتاپرستی روی می‌آورد و در نمایشنامه "رؤیا" که دیگر او به انجیل نیز می‌پردازد.

یکی از کارهای جدی شما غیر از ترجمه، پژوهش بوده است و عمده‌ترین پژوهش شما در مورد عباس نعلبندیان است، توضیح دهید که چگونه این اتفاق افتاد؟
سال 80 به شکل اتفاقی نمایشنامه "ناگهان" نعلبندیان به دستم رسید و من بعد از خواندن آن حسابی متحیر شدم. نه از این بابت که آن را نفهمیده باشم بلکه تعجب از اینکه چطور نویسنده‌ای با این سطح و جایگاه در زمینه نگارش تاکنون ناشناخته باقی مانده است؟ ابتدا با محمد چرمشیر که استادم بود صحبت کردم که کار به جایی نبرد و از سال 81 من وارد چرخه پژوهش به منظور شناخت نعلبندیان شدم.
همان سالها رضا قاسمی نمایشنامه "پوف" را از خارج از کشور برایم ارسال کرد و همچنین نمایشنامه "داوود اوریا" را خواندم و بعد هم نمایشنامه "رستم و سهراب" و با مطالعه همه آنها به این نتیجه رسیدم که عباس نعلبندیان آدم پارادوکسیکالی در عرصه ادبیات نمایشی است که البته این سیر تحقیقاتی منجر به ملاقات من با افرادی همچون آربی آوانسیان، فرهاد مجدآبادی در خارج از ایران و محمد ژیان در داخل ایران شد که همگی از جمله گروه‌های دگراندیش و آوانگارد کارگاه نمایش بودند که نعلبندیان هم جزئی از آنها بود. آرام آرام به نگارش مقاله در مورد نعلبندیان پرداختم که در فصلنامه "آینه خیال" فرهنگستان هنر چاپ شد و جزء معدود مقالات تحقیقاتی در مورد زندگی او بود. در نهایت هم یک مجموعه 5 جلدی در مورد سرگذشت‌نامه و مرگ‌نامه نعلبندیان به رشته تحریر درآوردم که آن سال‌ها اجازه چاپ پیدا نکرد و من آن را در لندن به چاپ رساندم که جلد نخست این کتاب هم سراسر مقالاتی از آدم‌های مختلف همچون محمود دولت‌آبادی بود که البته مورد اعتراض گروهی نیز قرار گرفت که چرا او که در زمان خودش مخالف با کارگاه نمایش و عباس نعلبندیان بوده است حالا بخواهد درباره او اظهار نظر کند. این کتاب در دوره ریاست جمهوری آقای روحانی به همت انتشارات نیکان چاپ و منتشر شد.
در مورد عباس نعلبندیان و دلایل مهجور ماندن او صرف‌نظر از شرایط معیشتی و اوضاع اجتماعی که او در آن زیست می‌کرده است باید به نکته دقیق‌تری اشاره کنم و آن اینکه اگر نعلبندیان تا به امروز این میزان در حاشیه بوده و مطرح نیست به دلیل آن است که ما همواره او را به نفع جریان و طرز فکر و اندیشه‌ای خاص مصادره کرده‌ایم. در این اوضاع و احوال باز باید دست مریزاد گفت به افرادی همچون رضا براهنی که در بخش مقالات نگاشته خود در مورد عباس نعلبندیان او را فارغ از شخصیت و چگونگی زیست او و تنها با رجوع به آثارشان نقد و تحلیل کرده‌اند.
از 5 جلدی که به آن اشاره کردید تنها جلد نخست آن منتشر شده است. تکلیف 4 جلد دیگر چه می‌شود؟
بله، جلد نخست همانطور که گفته شد شامل مقالاتی است که در مورد نعلبندیان و زندگی حرفه‌ای و تحلیل آثارش تدوین شده است، در جلد دوم به زندگی او می‌پردازیم، جلد سوم مرگ‌نامه عباس نعلبندیان است، جلد چهارم گفت‌و‌گو با دیگران درباره نعلبندیان است و در جلد پنجم که رویکرد فانتزی را در آن اتخاذ کردم، به آلبومی از عکس‌های نعلبندیان در حین کار پرداخته‌ایم.
در زمان انتشار جلد اول به دلیل اتفاقاتی که برای آن افتاد و روند کندی را در چاپ و نشرش شاهد بود، ترجیح دادیم که شرایط بهتری برای انتشار 4 جلد دیگر آن به وجود آید. باید به این نکته اشاره کنم که این مجموعه پیش از آنکه یک منبع مطالعاتی و تحقیقی در مورد یکی از درام‌نویسان ایرانی جریان‌ساز باشد، فراخوانی برای دوباره‌خوانی نعلبندیان است. من آنچنان که به نظر می‌آید شیفته او نیستم چرا که او آثار ضعیف و متوسط هم دارد اما هیچ‌وقت در جریان پژوهش‌های خود چه در مورد او و چه در مورد دیگران قضاوت‌های خود را دخیل نمی‌کنم و اجازه می‌دهم از مجموعه تضارب آرا و نظرات افراد قضاوت و داوری به عهده مخاطب باشد.
در حال حاضر چند کتاب از شما در نوبت چاپ و انتشار قرار دارد؟
درگیر مقدمات سه تا کتاب هستم و البته تصور می‌کنم یکی از آنها که زودتر از بقیه به سرانجام می‌رسد یک کار پژوهشی و تألیفی در مورد ارتباط ارگانیک و ریشه‌ای میان برگمان و استریندبرگ است. کتاب دیگری که کار تحلیلی در مورد استریندبرگ و آثارش است، یک کتاب ترجمه‌ای در مورد زندگی خود اوست که این ترجمه کاملاً پژوهشی است.
اما کتاب دیگری هم که در دست دارم نعلبندیان و جهان اوست که البته آن چیزی است که خودم به آن رسیدم نه آن چیزی که حاصل افکار و اندیشه‌های افراد باشد. قصدم این بود که با نشر چندس‌مدیا در لندن که پیشتر هم چند کار از من را منتشر کرده بود در مورد نشر آثار نمایشی نعلبندیان اقدام کنم که نخستین نمایشنامه هم "ناگهان" بود که من در آنها به تحلیل و بررسی اثر در قالب مقدمه‌ای که البته در پایان کتاب درج می‌شود بپردازم، هرچند که با توجه به اینکه هنوز نمی‌دانم مخاطبان من در این مورد چه کسانی هستند و اینکه به هر حال اغلب آثار ایرانی در خارج از کشور با اقبال خوبی مواجه نمی‌شوند لذا این سیر فعلاً متوقف مانده است.
در مورد کار پژوهش هم توضیح دهید و اینکه آیا چنین روندی در جامعه مورد حمایت قرار می‌گیرد؟
در مورد خودم باید به این مسئله اشاره کنم که پژوهش من در مورد نعلبندیان یک جنون مطلق بود و من تقریباً از سال 81 که در این مورد خواندم و از حدود 7 و 8 سال پیش نیز نگارش در این زمینه را آغاز کردم کارم به جایی رسید که برای به دست آوردن اسناد مربوط به نعلبندیان از هیچ کوششی فروگذار نکردم و حتی گذرم به پزشک قانونی و مواردی از این دست افتاد.
این مسئله یعنی اینکه در اکثر مواقع تو باید از جیب خرج کنی تا کارت پیش برود و باید گفت که با این تفاصیل مگر یک پژوهش‌گر تا کجا و کی می‌تواند این روند را با انگیزه ادامه دهد؟ از جایی به بعد من به سر دوراهی قرار می‌گیرم اینکه آیا همچنان باید کار پژوهشی خود را ادامه دهم و یا مثلاً در آستانه 40 سالگی به کارهای شخصی خودم برسم و زحمت را کمی برای خودم کم کرده و به اجرای نمایش بپردازم.
حقیقت این است که ما در اصل نسل تیپاخورده‌ای هستیم که تابع شرایط حاکم و برخی ضعف‌ها و کمبودها باید از بسیاری از ایده‌آل‌های خود صرف‌نظر کنیم. چه روند سختی که من در جریان تحقیقاتم در مورد نعلبندیان آن را پشت سر نگذاشتم و مانع تراشی‌های فردی و سازمانی این روند و رسیدن به نتیجه را به تأخیر انداخت. در نتیجه باید بگویم که کار پژوهشی کردن به شکل انفرادی و تنها با تکیه بر سرمایه و توان فردی غیر از یک اقدام جنون‌آمیز نیست مگر اینکه تو دارای اسم و رسمی باشی و یا از حمایت برخوردار بوده و حمایت شوی وگرنه که بسیار متضرر خواهی شد. نکته جالب توجه اینکه تو به عنوان پژوهش‌گر قرار نیست که با این کار برای خود تبلیغ کرده و مشهور شوی. اساساً کسی تو را به عنوان محقق نمی‌شناسد و در جریان پژوهش‌ تنها به سوژه واکنش نشان می‌دهند و در مورد نعلبندیان همگی او را مورد توجه قرار می‌دهند.
بپردازیم به بحث اجرا و نمایشنامه‌نویسی که به هر حال بخشی از فعالیت‌های شما را به خود اختصاص می‌دهد و مشخصاً مونولوگ‌های "خانم ایکس"، "دده خانم" و "خانم" در مورد آنها نیز توضیح دهید؟
واقعیت این است که در حال حاضر به جدی‌ترین چیزی که به آن فکر می‌کنم اجرای تئاتر است. مصاف رو در رو با مخاطب و ارتباط نزدیک شنیداری و دیداری. حال چه می‌خواهد مثبت باشد و چه منفی. اما اینکه چرا مونولوگ را انتخاب کرده‌ام در درجه نخست این مسئله نوعی اعتراض به شرایط حاکم است به وضعیت موجود در زمینه تأمین بازیگر و اینکه تو مجبور هستی که مبالغی هنگفت برای سالن بپردازی و هم دستمزد نسبتاً بالایی به بازیگر که حداقل بازگشت سرمایه تو را به جهت فروش بلیت به بهانه حضور فلان بازیگر تضمین کند.
به همین دلیل سعی کردم روی خودم و همسرم به عنوان بازیگر سرمایه‌گذاری کنم و سه‌گانه‌ای را در قالب مونولوگ طراحی کنم که بازیگرش او باشد که انصافاً هم قابلیت و توانایی خاصی در اوست به شکلی که در اجرای آثار در سوئد مورد استقبال قرار گرفتیم و تلویزیون این کشور مصاحبه‌ای نیز با خود او داشت. "خانم ایکس" در مورد زنی اروپایی است در دهه 50 و 60 میلادی، زنی کارگر که زیر فشارهای اقتصادی و اجتماعی له می‌شود. "دده خانم" زنی ایرانی و مرده شور که در توهمات خود غرق است و "خانم" مردی که خود را با تغییر جنسیت به زنی تبدیل کرده است که راه به خارج از مرزها پیدا می‌کند. اینکه چرا چنین شیوه‌ای را به کار گرفتم اینکه ما زمانی به مونولوگ می‌رسیم که نتوانیم زبان همدیگر را تحمل کنیم و اساساً دیالوگ در جامعه ما کم شده است. واقعیت این است که دیگر کمتر با هم ارتباط کلامی داریم. زبان همدیگر را هم نمی‌فهمیم و تنها حرف خودمان را می‌زنیم. البته در تلاش هستم که یک کار چند پرسوناژی را هم نوشته و کارگردانی کنم. کار جدیدی را برای اجرا در سالن سایه تئاتر شهر تدارک دیده‌ایم به نام "برفک" که به مسئله زن و مهاجرت و اساساً زن مهاجر می‌پردازد. در اغلب کارهایم به حاکم شدن یک فضای اکسپرسیونیستی پایبند هستم. نگاهی حاصل دیدگاه استریندبرگ، اونیل و داریوفو. در مونولوگ هم ما به نوعی هذیان می‌رسیم و اینکه وقتی یک نفر از ابتدا تا انتها با خود حرف می زند به افسردگی و خودباختگی می‌رسد.
مونولوگ درست دربردارنده همان جریانی است که گویا فریادها شنیده نمی‌شود، صدا به جایی نمی‌رسد و ابراز بسیاری از عقاید که می‌تواند تغییر و تحولی را موجب شود، بازتابی جز در درون آدم‌ها و مغزهای‌شان ندارد.
در مورد شرایط کار کردن در حوزه تئاتر و تولید نمایش در ایران با گسترش نظام شبه خصوصی و تئاتر خصوصی توضیح دهید که حاکم شدن چنین سیستمی را چگونه ارزیابی می‌کنید؟
من از سال 79 که "پیک نیک در میدان جنگ" را اجرای عمومی داشتم تا به امروز کار جدی در زمینه اجرای صحنه در فضای تئاتر ایران نداشتم و لذا اکنون در مواجهه با مناسبات اداری برای تولید و اجرای تئاتر همچون آدمی به حساب می‌آیم که انگار از کره دیگری آمده است. وقتی از قواعد رایج تئاتری در سال‌های قبل صحبت می‌کنم که در آن یک نمایش‌گر بدون هیچ چشم‌داشتی و تنها به عشق تئاتر کار می‌کند برای نمایش‌گر کنونی تئاتر خنده‌دار به نظر می‌رسد چرا که نظام حاکم بر تئاتر امروز نظام بازاری است که در آن سود و عواید مالی و شخصی بیشتر از هر چیز دیگری دارای اهمیت است.
با دلیل و مصداق بگویید دقیقا مشکل چیست؟
من همچنان درک نمی‌کنم که چرا در یک سالن خصوصی تئاتر در یک سانس باید شاهد اجرای یک نمایش براساس نمایشنامه‌ای از هنرمند بزرگی همچون بهرام بیضایی باشم و در سانس بعد در همان سالن یک نمایش در حد تئاترهای آزاد با همان فضای هجو و لودگی روی صحنه برود؟ این مسئله به آن دلیل است که سالن نمایش ما فاقد اتیکت است و هویت ندارد. من به عنوان یک مخاطب حرفه‌ای تئاتر باید با مراجعه به یک سالن نمایشی بدانم که قرار است در این سالن با چه تیپ کارهایی مواجه شوم و کلاس نمایش‌هایی که در این سالن به اجرای عموم درمی‌آید چه سطحی است. ما حتی در جریان اجرای یک نمایش با چند دستگی در میان مخاطبان نمایش مواجه هستیم، غالباً مخاطبان افراد سلفی بگیری هستند که به قصد گرفتن عکس یادگاری با فلان هنرپیشه و به اشتراک گذاشتن آن در فضای مجازی پای به سالن اجرا می‌گذارند. این امر یعنی اینکه نباید از مخاطب نمایش و جریان نمایشی در آن انتظار اندیشه و بروز تفکر را داشت.
تولید تئاتر با نیات اندیشه‌ورزانه و متفکرانه در چنین ساحتی سخت‌تر خواهد شد چرا که حتی مدیر فلان تئاتر خصوصی نیز جواب مساعدی به نوع تفکر و اندیشه تو در مقایسه با آثار نمایشی که به تئاتر بازاری موسوم هستند و برای آنها عواید مالی بهتری به دنبال دارند، نخواهد داد، لذا نام تو را به آثار تئاتری که معمولاً نام آنها را تئاترهای نفروش می‌گذارند الصاق می‌کنند. مخالف تئاتر تجاری و بازاری نیستم و اتفاقاً اعتقاد دارم آنها نیز باید باشند و تولید شوند تا چرخه اقتصادی تئاتر نیز بچرخد اما تئاتر فرهنگی و اندیشه‌ورز نیز باید تولید شود تا اهداف فرهنگی و هنری مبتنی بر فرهنگ جاری بر یک جامعه نیز محقق شود. اینجاست که نقش دولت در حمایت از تولید چنین نمایش‌هایی بیش از پیش پُررنگ می‌شود و دولت، شهرداری‌ها و بسیاری از سازمان‌های خدماتی و اجرایی باید درصدی از درآمد و بودجه‌های خود را مصروف تولید و تداوم حیات چنین آثار نمایشی کنند. وقتی من در استکهلم اجرای نمایش دارم به عینه مشاهده می‌کنم که حتی اتوبوسرانی شهر نیز مبلغی را برای حمایت از آثار نمایشی که هر شب در سالن‌های نمایشی اجرا می‌شود، پرداخت می‌کند.
در جریان مطالعاتم پیرامون استریندبرگ به نکته‌ای برخورد کردم که با وجود نقدهای شدید این نویسنده شهیر سوئدی به خاندان سلطنتی سوئد؛ در زمان تشییع جنازه او خاندان سلطنتی نیز طلایه‌دار دسته تشییع جنازه او بودند تنها با این فرض که ما یکی از بزرگ‌ترین نویسندگان خود را از دست داده‌ایم. چرا در ایران نباید نویسنده، نمایشنامه‌نویس و کارگردان تئاتر و اساساً هنرمند از حمایت و اعتبارات دولتی و اجتماعی برخوردار باشد. روزی در اسلو به خانه ایبسن رفتم. او در نهایت اشرافی‌گری و زندگی بورژوایی زیست می‌کرده است. تنها به این دلیل که او صاحب تفکر و اندیشه بوده است، حتی اگر قرار باشد چیزی را مورد نقد قرار دهد و نسبت به چیزی واکنش منفی نشان دهد. ما در قبال نویسندگان و صاحبان اندیشه، نمایشنامه‌نویسان و نمایش‌گران شهیر خودمان چه کرده‌ایم؟ نمی‌دانم اما تصور می‌کنم عملکرد ما نیاز به تأمل فراوانی دارد.
یکی از کارهایی که شما به انجام رساندید سر و سامان بخشیدن به یک طرح پژوهشی در مورد نویسندگان و هنرمندان بود که ابتدا خیلی خوب پیشرفت داشت اما در ادامه مسکوت ماند، در این مورد توضیح دهید؟
چیزی که من این سال‌ها به روشنی این را دریافتم اینکه متأسفانه هیچ‌گاه کار فرهنگی ما ریتم هم‌خوانی با سرعت و ریتم بخش سخت‌افزاری و زیرساختی ما نداشته است و ما مثلاً در زمینه ممیزی ارشاد گاه بالغ بر دوسال باید منتظر بمانیم که حداقل دوستان تکلیف ما را روشن کنند که قادر به ادامه کار هستیم یا خیر.
در مورد این کار پژوهشی که به آن اشاره شد از صفر تا صد آن ایده خودم بود. براساس یکی از اشعار دهخدا که "یاد آر ز شمع مرده یاد آر" نام این کار را "یاد" گذاشتم که در روند آن قرار بود در مورد 100 هنرمند، شاعر و ادیب به تولید اثر بپردازیم آن هم در قالب 100 کتاب که در هر کدام به یکی از آنها اشاره خواهد شد. افرادی که برای پرداختن به زندگی آنها مورد نظر قرار داده بودیم و برای آن با انتشارات نیکان نیز به توافق رسیدیم از مهندس سیحون و احمد شاملو را شامل می‌شد تا اساتیدی در هنر معماری و براساس توافق و قراردادی که بین من و ناشر منعقد شد قرار بر این بود ما ماهی دو کتاب تحویل ناشر برای چاپ بدهیم که من به این واسطه مجموعه‌ای از دوستان محقق و اندیشمند خود را به کار گرفتم. در مدت کوتاهی 42 کتاب از دوستانی که به این منظور به من لطف داشتند به دستم رسید. اما نهایتاً به دلایلی از جمله کمبودهای موجود در نشر و پایبند نبودن به برخی تعهدات 4 یا 5 مجلد از این مجموعه به چاپ رسید و من در ادامه متوجه شدم که ادامه این روند موج شرمندگی من در قبال دوستانم خواهد شد و اینکه شرمنده خودم نیز می‌شوم که زمان زیادی از عمر خودم را برای چنین روندی که هیچ تضمینی در آن وجود ندارد تلف کنم، لذا پروژه مسکوت ماند.
اگر این مجموعه به سرانجام می‌رسید با توجه به اینکه من به دوستان همکارم در تدوین آن تأکید کرده بودم که اظهار نظر در مورد آثار و اندیشه‌های افراد سوژه این پروژه را تنها موثق و با تکیه بر اسناد موجود به انجام برسانند در نهایت با مجموعه‌ای قابل تأمل و مرجع مواجه می‌شدیم که می‌توانست جریان‌ساز باشد و مخاطبان را بیش از پیش در جریان آرا و نظرات و زندگی افرادی که سرآمد فرهنگ و هنر ایران هستند، قرار دهد.
وقتی آخرین خرید مردم سرزمین من کتاب است و در مورد کتاب پژوهشی احتمال این اتفاق ممکن است به صفر برسد دیگر نمی‌توان توقع داشت که در زمینه کارهای پژوهشی که به شکل شخصی در حال انجام آن هستی توفیق چشمگیری می‌توانی داشته باشی. این فضا هم جز یک کار به شدت جنون‌آمیز هیچ تعریف دیگری نمی‌تواند داشته باشد.

در پایان اگر نکته‌ای باقی مانده است خوشحال می‌شوم به آن اشاره کنید؟
برای برون‌رفت از اتفاقات ناهنجار در فضای فرهنگ و بحران‌های فرهنگی که شاهد آن هستیم باید به نگاه‌های مستقل و هموار کردن سلسله اقداماتی که به شکل خودجوش و براساس دغدغه‌مندی افرادی در حال انجام است، احترام گذاشت. هیچ‌وقت کار کارمندی و سفارشی حداقل در حوزه فرهنگی و هنری به سرانجام و نتیجه مشخصی دست نیافته است، چرا که اساساً کار فرهنگی و هنری کار دستوری و فرمایشی نیست و نیاز به جوشش درونی که در افراد به وجود می‌آید، دارد. لذا باید از چنین رویدادهایی که آمار آنها همچنان به دلیل عدم نگاه حمایتی رو به کاهش است حمایت و پشتیبانی درخوری انجام شود.

لینک کوتاه:
https://www.aryabanoo.ir/Fa/News/91881/

نظرات شما

ارسال دیدگاه

Protected by FormShield
مخاطبان عزیز به اطلاع می رساند: از این پس با های لایت کردن هر واژه ای در متن خبر می توانید از امکان جستجوی آن عبارت یا واژه در ویکی پدیا و نیز آرشیو این پایگاه بهره مند شوید. این امکان برای اولین بار در پایگاه های خبری - تحلیلی گروه رسانه ای آریا برای مخاطبان عزیز ارائه می شود. امیدواریم این تحول نو در جهت دانش افزایی خوانندگان مفید باشد.

ساير مطالب

اگر این نشانه‌ها را دارید یعنی شخصیت قوی دارید

تصاویری شگفت‌انگیز از سحابی Orion

رضایت کادر فنی نساجی از لوان پولی

قد کشتی ایران از آسیا بلندتر است

قربانعلی‌پور: قلعه‌نویی سعی در کمترین تعطیلی دارد

هافبک استقلال زیر تیغ جراحی

قاب مشترک ستاره استقلال با غول بسکتبال ایران

محرومیت مادام‌العمر برای بازیکنی که شرط‌بندی می‌کرد

فیفا در جریان اقدامات مربوط به پیشرفت فوتبال ایران قرار گرفت

«مارال»؛ روایت دختری 15 ساله که مجبور به ازدواج است

متلک بانمک سریال «نون خ» به قیمت طلا

اکران آنلاین «آخرین تولد» با بازی الناز شاکردوست

رونمایی از پوستر رسمی جشنواره فیلم «کن»

جایگاه و شان ایثارگران معزز در این نظام بسیار بالا و ویژه است

پاسخگویی سلمانی به جامعه ایثارگری در میز خدمت نماز جمعه تبریز

با تمام توان پیگیر حل مشکلات جامعه ایثارگری استان هستیم

دیدار دکتر رئیسی با مادر شهیدان طوسی و مادربزرگ شهید مدافع حرم محمدرضا دهقان

سهم هر ایرانی از مصرف سیگار؛ سالی 860 نخ!

هدیه عجیب و ویژه مهسا طهماسبی برای حامد آهنگی در «شب‌ آهنگی» که سوژه شد

رونمایی از دفتر کار محمد بن سلمان / استایل جالب و متفاوت ولیعهد عربستان در محل کارش که پربازدید شد!

قسمتی از دکوراسیون امروزی و شیک خانه یوسف تیموری بازیگر فولاد سریال «زیر آسمان شهر» / چه مبلمان زیبایی

حذف هپاتیت C در ایران رسما اعلام شود

مرد ثروتمند قربانی طلب یک میلیارد تومانی‌اش شد

احداث آرامستان جدید پایتخت در 2 نقطه تهران

زیبایی های یک پل در میان ابر ها

ساحل زیبای اقیانوس هند

کی حاضره امتحانش کنه؟

چطور کوکو سبزی پف می‌کند؟

این بیماران به کنسرو لب نزنند

7 متهم طلاق بعد از 20سال زندگی

مطالعه جدید؛ ژن‌های قدرت می‌توانند از ما در برابر بیماری و مرگ زودرس محافظت کنند

بخشی از کتاب/ وقتی طوفان تمام شد...

ظهور یک برزیلی واقعی در لیگ برتر

ماجرای جدایی دروازه‌بان استقلال چیست؟

اینتر به دنبال زدن 3 نشان با یک تیر در دربی میلان!

بازی زیبای پرسپولیس حال هواداران را خوب کرده است

سرمربی پیشین فوتسال: بازیکنان با استرس بازی کردند

پیشنهاد پزشکی به بیرانوند برای بازگشت به دروازه پرسپولیس

باشگاه تراکتور: سرمربی امروز مشخص می‌شود

رویه‌های امنیتی مراسم افتتاحیه المپیک پاریس

ورود کمیته انضباطی فدراسیون به بازی استقلال - شمس‌آذر

فروش بالای فیلم‌ها دستاورد سینماگران است نه دولتمردان

معرفی داوران جشنواره ملی فیلم اقوام ایرانی

چهره بازیگر سریال «پایتخت» در 50 سالگی

عضو گروه بیتلز و همسرش چرا به ایران آمدند؟/ از بازارگردی و خوردن کباب تا دیدار با ویگن/ تصاویر

خوانندگی مهدی سلطانی با صدای بهشتی و اجرایی عاشقانه + ویدیو / خوشا روزی که این دنیا سر آید

تصاویر آخرالزمانی و باورنکردنی منتشر شده از لحظه شروع طوفان و سیل وحشتناک و بی‌سابقه در دبی

ایمان صفا ممدچاخان نیسان آبی در دورهمی خانوادگی از عشقش رونمایی کرد / چقد همشون صمیمی و با اصالتن

اگر احساس تلخی در دهان می کنید این بیماری در کمین شماست

شیوع 3 بیماری از داخل افغانستان به ایران