آریا بانو
کارگردانی که در زمان گم شد
دوشنبه 28 آبان 1397 - 18:55:40
آریا بانو -
تئو آنگلو پلوس فیلمساز شهیر یونانی از معدود کارگردانانی است که جهان سینما را تغییر داده است. وی در کنار بزرگانی چون آندری تارکوفسکی، استنلی کوبریک ، الکساندر ساکاروف و ... چهره‌ای مبتکرانه از سینما را به مخاطب ارائه کرده که تماشای آن فقط سرگرمی و کاتارسیس (پالایش روح ، نظریه ارسطو) نیست و محتوا و فرم ارائه شده توسط این فیلمساز معنای عمیقی از فلسفه دوست داشتن ، جدایی و جنگ حاصل می کند . برای اینکه با روحیات و آرمان فیلم‌سازی آنگلو پلوس بیشتر آشنا شوید در بررسی آثار وی به نکته های حاصل شده از هریک خواهم پرداخت.
بازیگران سیار و آنتی‌سمبولسیم
آنگلو پلوس برداشت آزادی از جنگ دارد ، این برداشت صلح طلبانه و زمانبندی شده است . همین دو عنصر کافی است تا نمود عینی زندگی در محتوای این اثر که سردرگمی تعدادی بازیگر در بلبشوی سیاسی یونان را نشان می دهد به خوبی حلول کند . داستان این اثر مخاطب را به چند موضوع انسانی در ابعاد مختلف ارجاع می‌دهد . اول اینکه رابطه‌هایی که میان این بازیگران تشکیل می شود شکل شگفت‌انگیزی در داستان به خود می گیرند و این رابطه هرکدام نقاط ضعف و قدرت خاص خود را دارند و مهم‌ترین بُعدشان اخلاقی بودن یا نبودن آن‌هاست .
دوم داستان در برشی از زمان ، نه به لحاظ تاریخی بلکه به لحاظ زمانی ، روایت می شود که نمادگرایی و سمبولیسم زدگی ، باعث شده است هنر این بازیگران در برابر سیاست های غیر عقلانی به پا خیزد و از این عنصر به عنوان ابزاری برای بیان درون داستانی (قوه محرک فیلمنامه) و برون داستانی (حق طلبی در برابر ظلم حاصله) استفاده کنند .
سوم اینکه دوربین آنگلو پلوس نه تنها در این اثر بلکه در تمامی آثارش همان‌طور که بر شخصیت‌هایش تاکید نمی کند به اندازه راویانه عملکرده است . مخاطب شخصیت‌ها را هم عینی و هم ذهنی قصه گو برداشت می کند و این شاخصه خود نوآوری غیرمحسوسی است که مولف در ساخت آثار سینمایی از خود بروز داده است . بازیگران سیار دارای شاخصه های روانی و عاطفی مشخصی از آنگلو پلوس است که به دلیل هم معنا بودن در تمامی آثار وی در ادامه به آن اشاره خواهم کرد .
ابدیت و یک روز ، گفت و گویی بر سر تنهایی
«ابدیت و یک روز» آنگلوپلوس را می توان دیده‌شده‌ترین اثر او نامید . فیلمی که با موسیقی النی کاریندور ، آهنگساز مورد علاقه این فیلمساز که به همین دلیل در بسیاری از آثارش از اسم او به عنوان معشوقه شخصیت ها استفاده کرده ، به آنچه انگلو پلوس از مرگ و زندگی برداشت کرده نزدیک شده است . مردی که روزهای پایانی زندگی خود را سپری می کند با پسر بچه ای خیابانی آشنا می شود گفت و گویی سرشار از معنا گرایی و فلسفه با وی دارد ، مدام خاطرات خود را به صورت زنده و امروزی در برابر چشمان خود تداعی می کند ، همه چیز را فراموش شده می بیند و .... . این ابژه از سینما نه مستقل است و نه عجیب و غریب.
تنها به دلیل دغدغه محور بودن سوژه که در واقع هر شخصی در زندگی یک بار با آن روبه رو شده ، از اصالت و جذابیت خاصی برخوردار است . در این اثر عشق به نحوی تعریف می شود و زیر سوال می‌رود که تنهایی شخصیت داستان مشخص نباشد اما آنچه از ابتدایی‌ترین پلان های فیلم مشخص می‌شود تنهایی شخصیت است و این تضاد موجود در محتوای اثر مقیاس درستی از تعادل و به هم ریختگی شخصیت را که هم در فرم (ساختار ارائه آن) و هم در محتوا وجود دارد، است . آنجلوپلوس اساسا شخصیت های پیر و غم زده ای در سینمایش دارد اما این پیری حاصل سال ها جوانی و انباشت تجربه از زندگی است که به این آسانی ها به دست نمی آید از همین رو در این اثر شخصیت داستان، سکوت را در بسیاری از موقعیت‌ها به جای هر توضیحِ توجیه کننده‌ای ترجیح می‌دهد.
نماد انگاری آنگلو پلوس مانند : استفاده از دوچرخه سوارانی که روپوش زرد دارند ، استفاده از اتوبوس در شب برای جا به جایی شهری ، سکوتی که همراه با صدای خش داری مانند پارازیت رادیو است و ... نه تنها در این اثر بلکه در بیشتر آثار این کارگردان دیده می شود و به امضای وی تبدیل شده است .
دشت گریان، شاهکار مشترک النی و آنگلو
به جرات می‌گویم دشت گریان همه دارایی سینمای یونان است . آنگلوپلوس در این اثر همه زیبایی سینما را به نمایش گذاشته است . از انتخاب لوکیشن هایی که همانند یک تابلوی نقاشی از دهکده ای در نزدیکی رودخانه که هرازگاهی احتمال بالا آمدن آب و غرق شدن آن وجود دارد تا استفاده از همه قدرت موسیقیایی النی کاریندور برای ساخت موسیقی متن این فیلم خبر از آن می‌دهد که فیلمساز به آنچه مخاطب قرار است احساس کند احترام گذاشته . داستان در مورد پسر و دختر دلباخته ای است که دختر به رغم میلش با پیرمرد متمولی ازدواج کرده . در این بین آشنایی با پسری که به خوبی آکاردئون می نوازد و قصد پیشرفت در این عرصه را دارد همه آرمان ها را به هم زده است .
نکته مهمی که این فیلم را از دیگر آثار آنگلو پلوس متمایز کرده و نمادهای مختص خود را ساخته ، همپوشانی احساس و منطق در اثر است . به معنای آنکه داستان از جمیع جهات علیه خواسته این دو حرکت می‌کند . از مردمان دهکده تا وضعیت سیاسی و جنگی که اتفاق می افتد . نکته مهم فیلم در استفاده از میزانسن معنا گرا خلاصه می شود . در پلانی می بینیم که تعدادی گوسفند از درخت مقابل خانه قدیمی دخترآویزان هستند و این نما علاوه بر اینکه نشان دهنده کشتار در جنگ است، ویرانی زندگی در آن دهکده را به خوبی به تصویر کشیده است . بالا آمدن آب و استفاده از قایق برای رسیدن به مقصد .
معنای ابژه این است که تمامی سد های اخلاقی و مرزی در آن کشور شکسته شده و علاوه بر آن طبیعت نیز علیه آدم های آن سرزمین برخاسته اما به اندازه مولف هنرمندانه این قضیه را نشان داده که ذره‌ای احساس نا امیدی در مخاطب به وجود نمی‌آید . این روی آب زیستن و تحرک ، هم به لحاظ جمعی در داستان اتفاق می افتد و هم به لحاظ انفرادی و هرگاه جمعی به سوی جمع دیگر حرکت می کنند داستان علیه رسیدن این دو دلباخته به یکدیگر پیش می رود و هرگاه انفرادی حرکت می‌کنند آن دو در شرایط متفاوت با یکدیگر روبه رو خواهند شد .
درواقع این اثر پر از رمز و راز است که قطعا با یک بار تماشای آن نمی شود همه رشته های خیال آنگلو پلوس و النی کاریندور را واکاوی کرد اما همین بس که احساس مثبت و عشق به زیستن به وسیله سینما از سوی مولف به مخاطب القا خواهد شد . این فیلم اولین اثر از سه گانه‌آنگلو پلوس است که به دلیل مرگ وی ناتمام ماند و در لابه لای زمان محو شد .
غبار زمان و مرگ تدریجی رویا
آنگلو پلوس در این اثر با ویلیام دافوئه همکاری کرده است و مثل همیشه کاریندرو موسیقی آن را نواخته . این فیلم به لحاظ روایت در زمان شاخصه عجیبی از خود بروز می‌دهد . در واقع ویلیام دافوئه در این اثر به دنبال بازگرداندن معشوقه خود است اما به تدریح در می‌یابد که پس از این سال‌ها چیزی برای بازستاندن از خود به جای نگذاشته و ... . این فیلم را حتما باید بعد از دشت گریان تماشا کرد چرا که دومین اثر از سه گانه‌آنگلو پلوس است و در ادامه آن ایفای نقش می کند .
در واقع در تیتراژ دشت گریان نمود کاملی از این سه گانه است اما به دلیل آنکه به تکامل نرسیده است این سه گانه در مجرای تنفسی زمان خفه شده . اما در این اثر فیلمساز گذشته داستانی خود را به باوری عرفانی تبدیل می‌کند . یعنی همه آنچه در دشت گریان مشاهده شده چیزی جز یک رویای شیرین نبوده برای اینکه هم اکنون ویلیام دافوئه ، شخصیت قهرمان اثر ، به این جایگاه از زندگی برسد . دیگر از آن عشق بی پروا و پر سوز و گداز خبری نیست و فیلمساز تماما منطقی به خاطرات شخصیت هایش می‌نگرد .
جالب است به رابطه زمان و آنگلو پلوس اشاره کنم و این نکته را فراموش نکنیم که همه آثار وی همان‌طور که خود او در یک کنفرانس خبری عنوان کرده ، مشروحی از رویاهای به هم پیوسته است که یک کل واحد را تشکیل می دهند اما این کل واحد به دلیل مرگ مولف در سال 2012 با نیمه تمام گذاشتن‌آخرین نسخه از این سه گانه با نام «فردا» ناتمام می ماند و هیچ کلیتی به مفهوم عمیق کلمه تشکیل نمی شود تا همچنان زمان بی انتها و به غایت دست نیافتنی باقی بماند .
آنگلو پلوس فیلسوفی بود که با سینما سخن می‌گفت . او معتقد بود کارگردانان را مخاطب یا منتقدان انتخاب نمی کنند بلکه این زمان است که آنان را برمی گزیند و این اعتقاد از همذات پنداری مولف با شرایط زیسته و نوع برداشت وی نشات می‌گیرد .
زمان رکن اصلی همه آثار این کارگردان است . آنگلو پلوس در فیلم هایش زمان را باز می‌گرداند ، جلو می برد اما هرگز سدی بر سر راه آن قرار نمی دهد و به این ناتوانی همواره اعتراف می کند . آنگلو پلوس فیلمسازی است که غرق زمان شد و به این باور رسید که عقربه های جلو رفته هرگز به عقب باز نمی‌گردند بلکه دورتازه ای را شروع می‌کنند.از آنگلو پلوس آثار دیگری همچون : رنبور دار ، نگاه خیره اولیس ، چشم اندازی در مه و ... در عالم سینما وجود دارد که دیدن و درک هرکدام از آن‌ها معنای تکمیل کننده‌ای از رمان را ارائه می دهد .
روزنامه قانون

http://www.banounews.ir/fa/News/103024/کارگردانی-که-در-زمان-گم-شد
بستن   چاپ