آریا بانو -
عباس نازنین با خیال راحت عینکش را برداشت، مدت هاست دیگر تاریکیست و هیچ نوری او را آزار نخواهد داد. عباس کیارستمی قبلا همه چیز را گفت.همه چیز را شروع و تمام کرد و برای تسکین این غم جانگزاست که هر زمان مجالی پیدا کنم از او مینویسم که هرچه درباره او و تاثیرش بر سینمای
ایران بنویسیم، همهمان بنویسیم، باز هم کم نوشتهایم.
غافل از اینکه این درد را التیامی نیست. کاش او در میان ما بود و میگفت که چند بار باید فیلمهایش را دوره کنیم، چند سال به انتظار شاهکاری شبیه به«مسافر»، «خانه
دوست کجاست؟»،«باد ما را خواهد برد»، «طعم گیلاس»،«زندگی و دیگر هیچ» بنشینیم و کارهایی به این بزرگی و شاخصی را نظارهگر باشیم؟!حالا دیگر تنها تا یاد او میافتیم
خاطره تلخ مرگ اوست و بس.خاطرم است که خبر درگذشت کیارستمی را در هواپیما بر فراز آسمان پاریس شنیدم.سال قبلش با کیارستمی در هواپیما در همین مسیر بودم و چند
ساعت باهم گپ زدیم .این تنها باری بود که
دوست نداشتم به مقصد برسم
دوست داشتم دور کره زمین میچرخیدیم تا بیشتراز همصحبتیاش لذت ببرم از کاری که در چین میخواست بسازد حرف میزد.
وقتی به پلیس مرزی رسیدیم، سوال کردم کدام خط میرود پاسپورت ایرانیاش را در آورد برایم جالب بود. با گرفتن این همه جایزه و شوالیه فرانسه همچنان به
ایران وفادار بود. در فرودگاه شارل دوگل از هم جدا شدیم و هرگز فکر نمیکردم این آخرین دیدارمان باشد. اولین بار از نزدیک با او در کانون پرورش فکری
کودکان بیست و چند سال پیش وقتی مرا برای بازی در
فیلم «خمره» انتخاب کرد با او آشنا شدم و چه زود یک چهارم قرن گذشت وچه زود رفت. هنوز هم بسیار غمگین هستم در فراق فیلمسازی که سینمای
ایران را جهانی کرد اما همه خاطرات با او وفیلمهایش همیشه در خاطرمان عزیز خواهد بود.
روزنامه آرمان