آریا بانو -
آنقدر درباره رفاقت نوشته و گفته شده که به نظر میرسد دیگر چیز جدیدی برای گفتن در این باره نمانده و آنقدر در
سینما و تلویزیون به این موضوع پرداخته شده که دیگر زیرگونه (زیرژانر) خودش را هم دارد که معروف است به «فیلم رفاقتی» (که با عنوان بیمسمای فیلمهای زوج هنری هم شناخته میشود).
حسین عیدی زاده، منتقد؛ درست در همین زمان که فکر میکنیم دیگر نمیشود چیز جدیدی درباره رفاقت گفت و همه سریالها و فیلمها به کلیشه افتادهاند سریال «متود کامینسکی» از راه میرسد. دستپخت جدید چاک لاری که با سریالهای دلپذیری مثل «نظریه انفجار بزرگ» میشناسیمش اما راستش را بخواهید «متود کامینسکی» اصلا چیز دیگری است؛ سرشار از ملاحت و صداقت، شوخی و اندوه، و دیالوگهایش چنان هوشمندانه نوشته شده که انگار برای اولینبار است با ماجرای رفاقت دو مرد در یک سریال یا
فیلم روبهرو میشویم.
رفاقت آنچنان عمیق این دو مرد را به هم پیوند داده است که حتا گوشتتلخیهایشان هم نمیتواند بین آنها فاصله بیندازد؛ رابطهای صمیمی بین یک
بازیگر که حالا مربی بازیگری است (سندی کامینسکی با بهترین بازی عمر مایکل داگلاس) و کارگزار او (نورمن نیولندر با بازی درخشان آلن آرکین) در طول چند دهه شکل گرفته که حتا بمب هم نمیتواند آن را تکان دهد. این دو در آخرین سالهای عمر، در آخرین نفسهایی که میکشند باید با بحران جدیدی مواجه شوند، همسر نورمن
سرطان دارد و فوت میکند؛ نورمن تمام زندگیاش را از دست میدهد و سندی هم در آستانه از دست دادن بهترین دوستش است. این نقطه آغازین سریال است که در تنها هشت قسمت یکی از انسانیترین نمودهای دوستی را تصویر میکند.
«متود کامینسکی» برخلاف معروفترین کارهای چاک لاری، کمدی آبکی (سوپ اپرا) نیست و قرار نیست هر قسمتش با موضوعی شوخی کند و روند دراماتیک محکم و چفتوبستداری نداشته باشد. برعکس در مدت زمانی بسیار کوتاه (هشت قسمت نیم ساعته) شما را به زندگی روزمره سندی و نورمن پرتاب میکند؛ زندگیای که دیگر فراز و نشیبهای مرسوم را پشت سر گذاشته اما کششی دارد که نمیشود در برابر آن مقاومت کرد، این کشش، همان رفاقتی است که بین دو شخصیت اصلی وجود دارد، رابطهای انسانی که رفاقت در نابترین شکل آن را تعریف کرده است.
اهمیت «متود کامینسکی» در شوخیهای نابش، بازیهای کلامی که یادآور بهترین دوران سینمای کلاسیک هالیوود (مخصوصا متنهای بیلی وایلدر) و در شوخیهای غیرکلامیاش (گاه یادآور بهترین اسلپ استیکها اما با ریتم کند چون دو شخصیت اصلی
پیرمرد هستند) است؛ برای اینکه ببینید با چه سریالی روبهرو هستیم مثالی میزنم، سندی با هزار ترس پیش دکتر رفته و منتظر است ببیند
سرطان پروستات دارد یا خیر. بالاخره با دکتر وکسلر (یکی از بهترین بازیهای دنی دُویتو) تماس میگیرد، طبق معمول دکتر خبر خوب و خبر کمتر خوب دارد.
دکتر در حال بازی کردن بیتوجه به سندی، اول خبر خوب را میدهد: او
سرطان ندارد و هنوز سندی نفس راحتی نکشیده، میگوید اما چند سلول سرطانی در بدنش هست که آرام قِل میخورند. این دنیای «متود کامینسکی» است، دنیایی آنقدر واقعی و ملموس و زنده که انگار فاصلهای میان تو و قاب تلویزیون وجود ندارد و کافی است دستت را دراز کنی تا روی شانه نورمن بگذاری و در لحظات تنهایی و جنون ناشی از آن دلداریش بدهی یا در
گوش سندی بگویی لیزا که ناگهانی وارد زندگیاش شده میتواند بهترین اتفاق عمرش باشد و برای همین «متود کامینسکی» بهترین، بیآلایشترین و خالصترین کمدی سال پیش بوده.
سازندگی
http://www.banounews.ir/fa/News/136933/وقتی-از-رفاقت-حرف-می-زنیم-از-چه-حرف-می-زنیم--چرا-متود-کامینسکی-یک-سریال-فوق-العاده-است