آریا بانو
غم‌انگیز مثل بدون اجازه بزرگ‌ترها
دوشنبه 27 اسفند 1397 - 14:41:48
آریا بانو -
غم‌انگیز مثل بدون اجازه بزرگ‌ترها
٨٧٦
١
ایران / اوایل سال 1397 طرحی برای ازدواج دختران بدون نیاز به اذن پدر در جهت اصلاح ماده 1043 و 1044 قانون مدنی در مجلس ارائه شد که در این طرح سه شرط برای ازدواج دختر بدون اذن پدر درج شده بود. شرایط مذکور عبارت بودند از: 1- سن 28 سال به شرط احراز رشد از سوی مرجع قضایی 2- دارای حداقل مدرک کارشناسی ارشد 3- دارای 5 سال سابقه کار و بیمه بازنشستگی
با اعصابی متشنج به داخل اتاق آمده و در را محکم بر هم کوبیدم. به اشک هایم اجازه جاری شدن دادم و همانجا کنار دیوار نشستم. دیگر نمی‌دانستم باید از چه راهی وارد شوم تا رضایت پدرم را جلب کنم. نمی‌خواستم بی‌احترامی کنم. مثل هر دختر دیگری دوست داشتم ازدواجم با رضایت خانواده‌ها و در نهایت آرامش خاطر صورت گیرد به همین دلیل هم درست سه ماه بود که هم من و هم سامان سعی داشتیم که خانواده هایمان را راضی کنیم تا در روز مراسم خواستگاری بحث و جدلی پیش نیاید. سامان موفق شده بود اما من هرچه بیشتر با پدرم صحبت می‌کردم از آنچه می‌خواستم دورتر می‌شدم. نمی‌دانم چقدر در آن حالت مانده بودم که به در زده شد. از کنار در بلند شدم تا در باز شود. بفرماییدی گفتم و مادرم را در آستانه در دیدم و در حالی که ناراحتی در صدایم کاملاً مشهود بود به نشستن دعوتش کردم. کمی در سکوت نگاهم کرد و شروع به صحبت کرد.
پدرت تمام این سال‌ها سعی کرده که کسی از اختلاف بین او و عمویت خبردار نشود. این اختلاف به بیست و سه سال پیش برمی‌گردد. آن موقع تو فقط یک سال داشتی و طبیعی است که چیزی به خاطر نداشته باشی. پدربزرگت وصیت کرده بود بعد از فوتش مغازه فرش فروشی را پدر و عمویت با هم اداره کنند. کارهای حسابداری مغازه به عمویت سپرده شده بود. سودی که هر ماه کسب می‌کردند به‌طور مساوی بینشان تقسیم می‌شد. تا اینکه بعد از چند سال پدرت احساس کرد نسبت به میزان فروشی که در ماه دارند سودی که هر ماه حساب می‌شود به نسبت قابل توجهی کم است. بدون اینکه عمویت متوجه شود زمان‌هایی که تنها در مغازه بود، حساب یک ماه را بررسی کرد و متوجه شد حدسش درست است. هیچ وقت از حرف‌هایی که بینشان رد و بدل شد باخبر نشدم. دوست نداشت همه متوجه شوند. حتی خانواده عمویت هم فکر می‌کنند توافقی شراکتشان را برهم زدند. درحالی که این‌طور نبود. الان هم اگر بفهمد که من تو را از این جریان باخبر کردم خدا می‌داند که چه قشقرقی به پا کند. خواستم بدانی که دلیل مخالفت پدرت با ازدواج تو و سامان فقط به خاطر این است که تمام این سال‌ها سعی کرده این فاصله را حفظ کند تا به کدورت بینشان بیشتر از این دامن زده نشود و بقیه فامیل از این اختلاف بویی نبرند. خودت می‌دانی که چقدر به صله رحم معتقد است. خوب می‌دانم که سامان را دوست‌ داری ولی اگر چند سال هم بر خواسته‌ات پافشاری کنی پدرت به این ازدواج رضایت نمی‌دهد برای همین هم بیشتر از این اصرار نکن. سامان پسر خوبی است هم من و هم پدرت قبول داریم. ما هم جز خوشبختی تو چیزی نمی‌خواهیم ولی فکر ازدواج با سامان را از سرت بیرون کن.
ازدواج، حق من است
یعنی چه مادر من؟ آخه این چه حرفی است که می‌زنید؟ من و سامان مدت هاست که به همدیگر علاقه داریم. اگر تا الان به پدر کمی حق می‌دادم که مخالفت کند الان دیگر همان حق را هم نمی‌دهم. چطور باید درک کنم که پدر به‌دلیل مشکلی که سال‌ها پیش با عمو پیدا کرده است با ازدواج من و سامان مخالفت کند؟ من قرار است با سامان ازدواج کنم. پدر در صورتی می‌تواند با ازدواج ما مخالفت کند که شخص سامان مشکلی داشته باشد. سامان نه معتاد است نه بددهن نه بیکار. به علاوه اینکه من سامان را دوست دارم. حتی خودتان هم اعتراف می‌کنید که سامان پسر خوبی است. پس حتی فکرش را هم نکنید که من با کسی به غیر از سامان ازدواج کنم. من تمام سعی خودم را می‌کنم که پدر را راضی کنم از شما هم همین را می‌خواهم. پشتم را خالی نکنید. اگر قرار باشد با سامان ازدواج نکنم با هیچ کس دیگری هم ازدواج نمی‌کنم.... مادرم تمام مدتی که بی‌وقفه در حال صحبت بودم سراپا گوش بود. خوب می‌دانستم که اگر مخالفتی هم می‌کند فقط به خاطر پدرم است. وگرنه ته دلش راضی است. سری تکان داد و گفت چه بگویم وقتی هیچ اختیاری ندارم. از طرفی می‌خواهم به این جو سنگینی که سه ماه است بر فضای خانه حاکم است پایان دهم از طرفی هم دلم می‌خواهد خودت انتخاب کنی که با چه کسی ازدواج کنی. بگذار کمی زمان بگذرد شاید پدرت کوتاه بیاید...
دو ماه دیگر هم گذشت. فضای خانه همچنان متشنج بود حتی بیشتر از قبل. واقعاً بریده بودم. سامان چند باری آمده بود و با پدرم صحبت کرده بود ولی آن هم فایده نداشت. البته من به سامان نگفته بودم که مشکل پدرم با او نیست. کم کم به این فکر افتاده بودم که از راه دیگری وارد شوم. هرچند هیچ تمایلی به وادار کردن پدرم از طریق قانونی نداشتم اما پدرم هیچ راه دیگری برایم باقی نگذاشته بود.
آیا برای پدر از منظر قانون امکان مخالفت با نکاح دختر باکره‌اش بدون دلیل موجه وجود دارد؟
یکی از مسائلی که ذهن دختران را قبل از ازدواج به خود مشغول می‌کند، شرط بودن اذن پدر در ازدواج دختر است. وجود این شرط در قانون مدنی به این خاطر است که قوانین ما نشأت گرفته از احکام فقهی است و این امر نیز در فقه بدان اشاره شده است. بنابر ماده 1043 قانون مدنی، نکاح دختر باکره اگرچه به سن بلوغ رسیده باشد موقوف به اجازه پدر یا جد پدری او می‌باشد. بنابراین یک دختر بالغ توانایی اقدام مستقلانه در خصوص ازدواج اعم از ازدواج دائم یا ازدواج موقت را در صورت در قید حیات بودن پدر یا جد پدری اش ندارد. حال در برخی موارد اذن پدر اعتبار خود را از دست می‌دهد و دختر باکره می‌تواند بدون اذن پدر یا جد پدری اش اقدام به ازدواج نماید. یکی از این موارد با توجه به داستان روایت شده، موردی است که پدر بدون در نظر گرفتن مصلحت دختر و به‌دلیل خصومت شخصی ممانعت به‌عمل می‌آورد. مطابق با قسمت اخیر ماده 1043 قانون مدنی، هر‌گاه پدر یا جد پدری بدون علت موجه از دادن اجازه مضایقه کند، اجازه او ساقط است و در این صورت، دختر می‌تواند با معرفی کامل مردی که می‌خواهد با او ازدواج کند و شرایط نکاح و مهری که بین آنها قرار داده شده است، پس از اخذ اجازه از دادگاه مدنی خاص به دفتر ازدواج مراجعه و نسبت به ثبت ازدواج اقدام کند. مبنای مقرر شدن این قسمت از ماده مذکور توسط قانونگذار این است که هدف از اعتبار دانستن اجازه پدر در ازدواج دختر باکره، حفظ مصلحت دختر است و اگر احراز گردد که پدر یا جد پدری از این اختیار خود سوءاستفاده می‌نمایند و با دلیلی غیرموجه از ازدواج دختر باکره با شخص مورد نظر وی ممانعت می‌کنند، این اذن اعتبار خود را از دست می‌دهد و دختر می‌تواند با ارائه دادخواست به دادگاه خانواده به طرفیت پدر خود مبنی بر «صدور تجویز نکاح»، مشخصات فردی که قصد ازدواج با او را دارد همچنین مهریه‌ای که بر آن توافق نمودند را اعلام نماید. دادگاه خانواده برای بررسی این مسأله، پدر را احضار کرده و دلیل مخالفتش را جویا می‌شود و در صورتی که ادعای دختر را بپذیرد، اجازه ازدواج را صادر می‌نماید. در این صورت رأی صادره از دادگاه جایگزین اذن پدر برای ازدواج دختر می‌باشد و دفتر ازدواج نمی‌تواند از ثبت نکاح به‌دلیل نبود اذن پدر یا جد پدری خودداری نماید. در غیر این صورت یعنی در موردی که دادگاه مخالفت پدر را موجه و منطقی بداند، دادخواست را رد می‌کند.
با اعصابی متشنج به داخل اتاق آمده و در را محکم بر هم کوبیدم. به اشک هایم اجازه جاری شدن دادم و همانجا کنار دیوار نشستم. دیگر نمی‌دانستم باید از چه راهی وارد شوم تا رضایت پدرم را جلب کنم. نمی‌خواستم بی‌احترامی کنم. مثل هر دختر دیگری دوست داشتم ازدواجم با رضایت خانواده‌ها و در نهایت آرامش خاطر صورت گیرد به همین دلیل هم درست سه ماه بود که هم من و هم سامان سعی داشتیم که خانواده هایمان را راضی کنیم تا در روز مراسم خواستگاری بحث و جدلی پیش نیاید. سامان موفق شده بود اما من هرچه بیشتر با پدرم صحبت می‌کردم از آنچه می‌خواستم دورتر می‌شدم. نمی‌دانم چقدر در آن حالت مانده بودم که به در زده شد. از کنار در بلند شدم تا در باز شود. بفرماییدی گفتم و مادرم را در آستانه در دیدم و در حالی که ناراحتی در صدایم کاملاً مشهود بود به نشستن دعوتش کردم. کمی در سکوت نگاهم کرد و شروع به صحبت کرد.
پدرت تمام این سال‌ها سعی کرده که کسی از اختلاف بین او و عمویت خبردار نشود. این اختلاف به بیست و سه سال پیش برمی‌گردد. آن موقع تو فقط یک سال داشتی و طبیعی است که چیزی به خاطر نداشته باشی. پدربزرگت وصیت کرده بود بعد از فوتش مغازه فرش فروشی را پدر و عمویت با هم اداره کنند. کارهای حسابداری مغازه به عمویت سپرده شده بود. سودی که هر ماه کسب می‌کردند به‌طور مساوی بینشان تقسیم می‌شد. تا اینکه بعد از چند سال پدرت احساس کرد نسبت به میزان فروشی که در ماه دارند سودی که هر ماه حساب می‌شود به نسبت قابل توجهی کم است. بدون اینکه عمویت متوجه شود زمان‌هایی که تنها در مغازه بود، حساب یک ماه را بررسی کرد و متوجه شد حدسش درست است. هیچ وقت از حرف‌هایی که بینشان رد و بدل شد باخبر نشدم. دوست نداشت همه متوجه شوند. حتی خانواده عمویت هم فکر می‌کنند توافقی شراکتشان را برهم زدند. درحالی که این‌طور نبود. الان هم اگر بفهمد که من تو را از این جریان باخبر کردم خدا می‌داند که چه قشقرقی به پا کند. خواستم بدانی که دلیل مخالفت پدرت با ازدواج تو و سامان فقط به خاطر این است که تمام این سال‌ها سعی کرده این فاصله را حفظ کند تا به کدورت بینشان بیشتر از این دامن زده نشود و بقیه فامیل از این اختلاف بویی نبرند. خودت می‌دانی که چقدر به صله رحم معتقد است. خوب می‌دانم که سامان را دوست‌ داری ولی اگر چند سال هم بر خواسته‌ات پافشاری کنی پدرت به این ازدواج رضایت نمی‌دهد برای همین هم بیشتر از این اصرار نکن. سامان پسر خوبی است هم من و هم پدرت قبول داریم. ما هم جز خوشبختی تو چیزی نمی‌خواهیم ولی فکر ازدواج با سامان را از سرت بیرون کن.
ازدواج، حق من است
یعنی چه مادر من؟ آخه این چه حرفی است که می‌زنید؟ من و سامان مدت هاست که به همدیگر علاقه داریم. اگر تا الان به پدر کمی حق می‌دادم که مخالفت کند الان دیگر همان حق را هم نمی‌دهم. چطور باید درک کنم که پدر به‌دلیل مشکلی که سال‌ها پیش با عمو پیدا کرده است با ازدواج من و سامان مخالفت کند؟ من قرار است با سامان ازدواج کنم. پدر در صورتی می‌تواند با ازدواج ما مخالفت کند که شخص سامان مشکلی داشته باشد. سامان نه معتاد است نه بددهن نه بیکار. به علاوه اینکه من سامان را دوست دارم. حتی خودتان هم اعتراف می‌کنید که سامان پسر خوبی است. پس حتی فکرش را هم نکنید که من با کسی به غیر از سامان ازدواج کنم. من تمام سعی خودم را می‌کنم که پدر را راضی کنم از شما هم همین را می‌خواهم. پشتم را خالی نکنید. اگر قرار باشد با سامان ازدواج نکنم با هیچ کس دیگری هم ازدواج نمی‌کنم.... مادرم تمام مدتی که بی‌وقفه در حال صحبت بودم سراپا گوش بود. خوب می‌دانستم که اگر مخالفتی هم می‌کند فقط به خاطر پدرم است. وگرنه ته دلش راضی است. سری تکان داد و گفت چه بگویم وقتی هیچ اختیاری ندارم. از طرفی می‌خواهم به این جو سنگینی که سه ماه است بر فضای خانه حاکم است پایان دهم از طرفی هم دلم می‌خواهد خودت انتخاب کنی که با چه کسی ازدواج کنی. بگذار کمی زمان بگذرد شاید پدرت کوتاه بیاید...
دو ماه دیگر هم گذشت. فضای خانه همچنان متشنج بود حتی بیشتر از قبل. واقعاً بریده بودم. سامان چند باری آمده بود و با پدرم صحبت کرده بود ولی آن هم فایده نداشت. البته من به سامان نگفته بودم که مشکل پدرم با او نیست. کم کم به این فکر افتاده بودم که از راه دیگری وارد شوم. هرچند هیچ تمایلی به وادار کردن پدرم از طریق قانونی نداشتم اما پدرم هیچ راه دیگری برایم باقی نگذاشته بود.
آیا برای پدر از منظر قانون امکان مخالفت با نکاح دختر باکره‌اش بدون دلیل موجه وجود دارد؟
یکی از مسائلی که ذهن دختران را قبل از ازدواج به خود مشغول می‌کند، شرط بودن اذن پدر در ازدواج دختر است. وجود این شرط در قانون مدنی به این خاطر است که قوانین ما نشأت گرفته از احکام فقهی است و این امر نیز در فقه بدان اشاره شده است. بنابر ماده 1043 قانون مدنی، نکاح دختر باکره اگرچه به سن بلوغ رسیده باشد موقوف به اجازه پدر یا جد پدری او می‌باشد. بنابراین یک دختر بالغ توانایی اقدام مستقلانه در خصوص ازدواج اعم از ازدواج دائم یا ازدواج موقت را در صورت در قید حیات بودن پدر یا جد پدری اش ندارد. حال در برخی موارد اذن پدر اعتبار خود را از دست می‌دهد و دختر باکره می‌تواند بدون اذن پدر یا جد پدری اش اقدام به ازدواج نماید. یکی از این موارد با توجه به داستان روایت شده، موردی است که پدر بدون در نظر گرفتن مصلحت دختر و به‌دلیل خصومت شخصی ممانعت به‌عمل می‌آورد. مطابق با قسمت اخیر ماده 1043 قانون مدنی، هر‌گاه پدر یا جد پدری بدون علت موجه از دادن اجازه مضایقه کند، اجازه او ساقط است و در این صورت، دختر می‌تواند با معرفی کامل مردی که می‌خواهد با او ازدواج کند و شرایط نکاح و مهری که بین آنها قرار داده شده است، پس از اخذ اجازه از دادگاه مدنی خاص به دفتر ازدواج مراجعه و نسبت به ثبت ازدواج اقدام کند. مبنای مقرر شدن این قسمت از ماده مذکور توسط قانونگذار این است که هدف از اعتبار دانستن اجازه پدر در ازدواج دختر باکره، حفظ مصلحت دختر است و اگر احراز گردد که پدر یا جد پدری از این اختیار خود سوءاستفاده می‌نمایند و با دلیلی غیرموجه از ازدواج دختر باکره با شخص مورد نظر وی ممانعت می‌کنند، این اذن اعتبار خود را از دست می‌دهد و دختر می‌تواند با ارائه دادخواست به دادگاه خانواده به طرفیت پدر خود مبنی بر «صدور تجویز نکاح»، مشخصات فردی که قصد ازدواج با او را دارد همچنین مهریه‌ای که بر آن توافق نمودند را اعلام نماید. دادگاه خانواده برای بررسی این مسأله، پدر را احضار کرده و دلیل مخالفتش را جویا می‌شود و در صورتی که ادعای دختر را بپذیرد، اجازه ازدواج را صادر می‌نماید. در این صورت رأی صادره از دادگاه جایگزین اذن پدر برای ازدواج دختر می‌باشد و دفتر ازدواج نمی‌تواند از ثبت نکاح به‌دلیل نبود اذن پدر یا جد پدری خودداری نماید. در غیر این صورت یعنی در موردی که دادگاه مخالفت پدر را موجه و منطقی بداند، دادخواست را رد می‌کند.
مطهره پایکاری
وکیل پایه یک دادگستری

http://www.banounews.ir/fa/News/139405/غم‌انگیز-مثل-بدون-اجازه-بزرگ‌ترها
بستن   چاپ