آریا بانو
طراحان، تولید‌کنندگان و هنرمندان هستند که تعیین می‌کنند بازار چگونه باشد نه مردم / روایت حسامی از کیف و کفش‌های برند "ویزلند"
يکشنبه 8 ارديبهشت 1398 - 08:53:51
آریا بانو - عطیه پژم: مدیر شرکت "ویزلند" می‌گوید شما برای اینکه یک مدیر جذاب باشید باید کانسپت یک مدیر جذاب را تعریف کنید.


سرویس مد و لباس هنرآنلاین: آرش حسامی 30 سال دارد و جزو مدیران موفق برندهای مد و لباس در ایران به ویژه در پس ذهن جوانان است.
حسامی به واسطه خانوادگی بودن عرصه طراحی و دوخت کیف و کفش برایش، خلاء کارهای آوانگارد و هنرمندیک را در این صنعت دیده و با این نگاه به "ویزلند" یا "سرزمین کفشدوزک‌ها" پا گذاشته است.
گفت‌‎وگوی هنرآنلاین با آرش حسامی را در ادامه بخوانید:
آقای حسامی، لطفاً در ابتدای گفت‌وگو بگویید چطور شد وارد عرصه مد و لباس شدید.
کار کیف و کفش شغل خانوادگی ما بود. بنده خلاء کارهای آوانگارد و هنرمندیک را در این صنعت می‌دیدم و دلیل مرگ صنعت کیف و کفش را هم همین موضوع می‌دانستم چون ما با واردات کیف و کفش دیگر حرفی برای گفتن نداشتیم. صنعتی که سال‌ها قبل صادرکننده بود، تبدیل به واردکننده و مصرف‌کننده شده بود و به همین خاطر ما زحمت بسیار زیادی کشیدیم تا بتوانیم یک کار جدید ارائه بدهیم. ما در این راستا بسیاری از کانسپت‌هایی را که برای مردم بولد بود شکستیم و به‌جای آن کانسپت‌های موازی با نمونه‌های خارجی گذاشتیم تا مردم آن‌ها را باهم مقایسه کنند. درنهایت فرق کاهش قیمت و کیفیت ما توانست برند "ویزلند" را محبوب کند. تا چند سال پیش جنس‌های ترک و خارجی برای بنده در اولویت بودند اما در حال حاضر من به تیم خودم خسته نباشید می‌گویم چون در حال رایزنی هستیم تا یک شعبه هم در شهر استانبول بزنیم. ما سال گذشته به‌عنوان کارآفرین و جوان موفق سال انتخاب و در جشنواره "سی‌پال" به‌عنوان برند برتر معرف شدیم. نمی‌گویم که این چیزها برای ما ارزشمند نبودند ولی عنوانی نبودند که بخواهند خستگی را از تن ما بیرون کنند. بااین‌حال وقتی دیدم کسانی که یک‌عمر برای من بُت بودند حالا آمده‌اند و از ما خرید می‌کنند، لازم دانستم که به تیمم یک خسته نباشید بگویم چون ما هنر را وارد صنعت کیف و کفش کردیم و توانستیم محبوبیتش را حفظ کنیم، نه‌فقط به‎عنوان کالبد برند که یک‌چیزی تولید می‌کند و می‌فروشد.
شما در برند "ویزلند" چه محصولاتی را طراحی و تولید می‌کنید؟
طی سه سالی که ما کارمان را شروع کرده‌ایم، تاکنون نزدیک 50 شعبه و تابلو از ما دیده‌شده است. یکی از شعبه‌ها در بغداد عراق است و سایر آن‌ها در خود ایران هستند. ویزلند یا سرزمین ویز، صدای کفشدورزک‌هاست. من و برادرم که از ابتدا باهم همراه بودیم، اصلاً نمی‌خواستیم تنها به کیف و کفش بسنده کنیم و کماکان این کار را نکرده‌ایم، یعنی خودمان را به کیف و کفش محدود نکرده‌ایم و علاوه بر کیف و کفش، جوراب، بند، دفترهای دست‌ساز چرمی، تی‌شرت و لباس هم تولید می‌کنیم. من سعی می‌کنم برای هنرمند‌هایی که نمی‌توانند با صنعت ارتباط برقرار کنند یک سوییچ باشم. گاهی صنعتگرها نمی‌توانند با هنرمند‌ها ارتباط برقرار کنند و گاهی هنرمند‌ها نمی‌توانند با صنعت‌گران رابطه داشته باشند. ما این خلاء را می‌توانیم در بازار ببینیم. فکر می‌کنم اگر برند ما بخواهد پل بین این‌ها را بشکند و کمی فضاسازی کند، یک‌چیز جذابی از آن بیرون می‌آید. من یک نفر هستم ولی همیشه به یک تیم قوی احتیاج دارم. اساساً کار گروهی را دوست دارم.

شما جوان هستید و شرایطی که هم سن و سال‌های شما در آن به سر می‌برند را درک می‌کنید و حتماً به این مسائل توجه می‌کنید که برای جوانان فارغ‌التحصیلان دانشگاه شغل وجود ندارد...
به نظر من در ایران باید یک‌چیزی را ساخت و خلق کرد. شما نمی‌توانید از طریق آگهی دادن به یک تیم خوب برسید، بلکه یک تیم خوب را باید به معنای کلمه بسازید. شما برای اینکه یک مدیر جذاب باشید باید کانسپت یک مدیر جذاب را تعریف کنید. اگر می‌خواهید کارمندهایی داشته باشید که مثل یک خانواده پشت‌هم باشند، باید آن را خلق کنید. ما سازمانی نداریم که بچه‌ها بروند از آن‌جا طراحی، مدیریت و... را یاد بگیرند، بلکه ما فقط یک سری درس‌های تئوری می‌خوانیم و بعد می‌رویم در آن سازمان‌ها یک سری چیزها را یاد می‌گیریم و خارج می‌شویم. چنین چیزی در سیستم بد سکتور می‌دهد و اغلب مدیران با این مشکل مواجه می‌شوند. بااین‌حال من همیشه دنبال این هستم که یک تیم جدید را خلق کنم. بارها نیز در این راه شکست‌خورده‌ام ولی ثمره آن‌یک تیم مثال‌زدنی بوده، چون خلق‌شده است.
بحث طراحی و بافت جوراب با کیف و کفش متفاوت است. شما برای اینکه خودتان را از برندهای دیگر تفکیک کنید و یک ویژگی خاص به جوراب‌های "ویزلند" بدهید تا مشتری متقاعد شود از شما خرید کند، چه‌کارهایی انجام داده‌اید؟
همان‌طور که گفتم من کار تیمی را دوست دارم و هیچ‌وقت دنبال تنها دیده شدن خودم نبوده‌ام، به همین خاطر ما نشستیم با تیم‌هایی که احساس کردیم احتیاج به مدیریت بازنگری دارند صحبت کردیم و از بین آن‌ها یک پروژه جدید کاری بیرون آوردیم. درواقع سعی کردیم با بهترین کیفیت‌ها صحبت کنیم و از همه بخواهیم بهترین طرح‌هایشان را نشان بدهند. ما از اساس چیزی که اصطلاحاً جای می‌اندازند و می‌گویند بازار الآن این را نمی‌پسندد قبول نداریم. اصولاً طراحان، تولید‌کنندگان و هنرمند‌ها هستند که تعیین می‌کنند بازار چگونه باشد نه مردم. مردم بیشتر دنبال یک کار جدید و نو می‌گردند.
کمی به مشکلات و مسائلی بپردازیم که شما با آن‌ها دست‌وپنجه نرم می‌کنید. به‌هرحال شما یک کارآفرین، تولیدکننده و صاحب برند هستید. با توجه به اینکه حدود سه سال در حوزه برندسازی تجربه‌دارید و می‌توانید تجربیاتتان را در اختیار هم سن و سال‌های خودتان و کسانی که دوست دارند در حوزه مد و لباس یک برند داشته باشند قرار بدهید، به ما بگویید در این حوزه با چه مشکلات و موانعی روبه‌رو شده‌اید و چطور آن‌ها را پشت سر گذاشتید و چه چشم‌اندازهایی برای آینده "ویزلند" دارید؟
به نظر من مشاوره‌های اصولی بهترین کاری است که یک نفر می‌تواند برای بالا بردن برندش انجام بدهد. کار کردن این نیست که شما بروید بنشینید و یک نفر بیایید برایتان جمله‌های قشنگ بگوید و شما احساس کنید حالتان خوب شده و بعد بروید یک سری کار جدید انجام بدهید. شما احتیاج به یک تیم دارید تا بتوانید نام برندتان را درست ثبت کنید چون یک سری شرکت‌ها هستند که از شما کلاه‌برداری می‌کنند. برای ایده‌پردازی و کانسپتی که می‌خواهید بیرون بدهید هم به یک تیم احتیاج دارید. اغلب مدیران به این دلیل شکست می‌خورند که نمی‌توانند باهم یک تیم را هندل کنند. در حال حاضر احساس می‌کنم جای برند در ایران خالی است. ما متأسفانه یک سری برندهایی را داریم که یخ صنعتی هستند. درواقع آن‌قدر سطح بالا هستند که مردم عادی نمی‌توانند از آن‌ها استفاده کنند، درحالی‌که "ویزلند" از همان ابتدا مردمی بود. دوستان هنرمند زیادی به من لطف داشتند و بدون اینکه مبلغی بگیرند برند ما را تبلیغ کردند. واقعاً جای فکر دارد چون تمام این دوستان نگاه مادی نداشتند بلکه خواستند به این مسئله کمک کنند. ما از همان ابتدا مردم را سفیر خودمان انتخاب کردیم. سعی می‌کردیم رقابت کنیم تا خلاء کارهای ایرانی حداقل در ایران پُر شود. مشکل اصلی کار تیم ساختن است که شما برای انجام این کار باید صبر داشته باشید. یک کشاورز یک‌روزه نمی‌تواند محصولش را درو کند، بلکه این کار را توأم با صبرش انجام می‌دهد ولی وقتی محصولش به بار می‌نشیند تمام خستگی‌‌اش در می‌رود. بااین‌حال ما کمی عجول هستیم.

برندسازی در ایران هم کمی سخت است.
بله سخت است اما احساس می‌کنم بازار کار در ایران بسیار داغ است. در حال حاضر آن‌قدری که برندسازی سخت است، همان‌قدر هم می‌بینید که رقیب ندارید. جایی از من پرسیدند شما رقیب دارید؟ گفتم خیر. پاسخ من به خاطر غرور نیست بلکه به خاطر این است که رقیب‌های ما همه سرد هستند و دارند به‌صورت صنعتی جلو می‌روند. قیمت ما معقول است و در رده‌ای ایستاده‌ایم که از عام تا خاص جامعه را داریم بغل می‌گیریم. بااین‌حال دلیل نمی‌شود که بگویم الآن"ویزلند" به خاطر خوب بودن تک مانده است. اتفاقاً دوست دارم یک سری از دوستانم بیایند و با ما وارد رقابت شوند. ما نمی‌توانیم تمام ایران را باهم جواب بدهیم. چقدر خوب می‌شود که در همه زمینه‌ها یک سری رقابت‌های قشنگ‌تر هم به وجود بیاید. به نظر من در ایران تیم سازی از هر کاری سخت‌تر است. شما باید یک کانسپت داشته باشید تا برای آن بجنگید، وگرنه ما الآن شاهد این هستیم که یک نفر یکی دو سال بولد است و پس‌ازآن به هر دلیلی فراموش می‌شود. ما می‌گوییم در ایران هرکسی که معروف شده، پس از مدتی خراب‌شده است. چرا یک برند باید بمیرد؟ برند ما یک بچه سه‌ساله است و این بچه هرچقدر بزرگ‌تر می‌شود، بنده مربی‌های تقویتی قوی‌تری برای آن می‌گیرم. در حال حاضر جوراب یک آپشن جدید است که به برند اضافه کرده‌ایم و شال یک مقوله دیگر. کارخانه‌هایی که در این ماجرا با من همکاری کرده‌اند کارخانه‌های قدرتمندی هستند. ما ساعت‌ها درباره ایده‌پردازی و طراحی جلسه گذاشته‌ایم و شاید بعضی مواقع 6 ماه تا یک سال طول کشیده که تیم یک خط تولید بسته‌شده باشد ولی به‌محض اینکه تیم بسته‌شده، توانسته‌ایم بگوییم این تیم خوب ماست.
در هرم انسانی مخاطبان به لحاظ سطح مالی و اقتصادی یکسری‌ها وضعشان خوب است و اساساً برندپوش به دنیا آمده‌اند اما یک سری از مردم همیشه چشمشان به در مغازه‌هایی است که قیمت خوب و نسبتاً پایینی را ارائه می‌دهند. مثلاً در بین برندهای تُرک و خارجی، به نظر من برند "ال‌سی وایکیکی" برندی است که تمام مخاطبان را در هرم انسانی در نظر گرفته است. درواقع در این برند، هم با 50 هزار تومان می‌شود یک تی‌شرت خریداری کرد و هم با یک‌میلیون تومان. آیا شما در آینده می‌خواهید مثل برند چرم "درسا" باشید که مردم عادی هیچ‌وقت نمی‌توانند از اجناس آن خرید کنند یا می‌خواهید یک برندی باشید که تمام مردم همیشه از شما راضی باشند ولی هیچ‌وقت اسمتان به‌اندازه چرم "درسا" بولد نشود؟
شاید الآن اسم بنده بدون تبلیغاتی که دوستان انجام داده‌اند در بازار باشد. من در بیلبورد و روزنامه تبلیغ نکرده‌ام اما اسم من در بازار هست. هدف ما از ابتدا مشخص بود. وقتی می‌گوییم "ویزلند" جز شما سفیری ندارد واضح است که منظورمان مردم بوده است. من هیچ‌وقت ادعای لاکچری بودن نداشته‌‍‌ام. احساس می‌کنم کمی باید باهم مهربان‌تر باشیم. شاید کار ما سخت‌تر باشد ولی ما آمده‌ایم برای تمام مردم برنامه‌ریزی کرده‌ایم و بنده دوست دارم هیچ‌کس از سیستم ما دست‌خالی بیرون نرود، به همین خاطر است که مردم برند ما را دوست دارند. اتفاق جالب‌تر برای من این است که مردم ایرانی رفتند "ویزلند" را به ترکیه‌ای‌ها نشان دادند و آن‌ها یک سال داشتند در مورد ما تحقیق می‌کردند. زمانی که چنین چیزی را شنیدم، یاد جمله‌ای افتادم که روز اول برای برند انتخاب کردیم. من واقعاً حقیقت جمله "ویزلند جز شما سفیری ندارد" را دیده‌ام. ما اول‌ از همه برای‌مان این مهم بوده که برندی بسازیم تا همراه با مردم باشیم. من اصلاً لاکچری بودن را نمی‌فهمم.
شما در "ویزلند" با طراحانی سروکار دارید که برخی از آن‌ها تحصیل‌کرده دانشگاه‌ها و آموزشگاه‌ها هستند و یک سری از آن‌ها هم طراحی را به‌صورت تجربی یاد گرفته‌اند. به نظر شما وضعیت عملکرد طراحان ما چگونه است؟
به نظر من کسی که از دانشگاه حتی با مدرک دکتری فارغ‌التحصیل می‌شود، مدرک دکتری آن کتابش را گرفته است. من به آدمی که فقط تحصیلاتش را به سرانجام رسانده است می‌گویم شما یک مقطع تحصیلی‌تان اینجاست که بیس کار را یاد می‌گیرید ولی یک مقطع تحصیلی‌تان جایی است که بیایید ببینید مردم چه می‌گویند. درواقع شما با تبدیل کردن آن بیس به مردم است که می‌توانید موفق شوید. اگر تعداد بیکاران ما زیاد است به خاطر این است که متوجه نمی‌شویم گاهی این‌طرف هم‌کلاس الفبا دارد. شما وقتی برای مردمی طراحی می‌کنید که آن‌ها را ندیده‌اید و با آن‌ها معاشرت نداشته‌اید، قطعاً نمی‌توانید آن‌ها را درک کنید. به همین خاطر است که طراحان می‌روند یک سری جواهرات عجیب‌وغریب طراحی می‌کنند که قیمت‌های بسیار بالایی دارند. من به طراحان می‌گویم ابتدا بیایید خیابان را درک کنید و ببنید مردم چه چیزهایی می‌خواهند و بعد بروید طراحی کنید، یعنی بیایید نیازهای مردم را ببینید و بعد به نیازهای آن‌ها جواب بدهید. این دقیقاً باگی است که در ارتباط بین دانشگاه و بازار کار وجود دارد و من در تیم‌سازی مجبورم مدام نفرات را انتقال بدهم. در مغازه ما هیچ‌کس به خاطر فروش زیادش جایزه نمی‌گیرد. گاهی می‌بینیم مخاطب انتخاب خودش را گم می‌کند و شما به‌عنوان فروشنده به مخاطب لبخند می‌زنید و می‌گویید لطفاً امروز خرید نکنید. من به‌جای اینکه یک ماشین فروشنده تربیت کنم که فقط بفروشد، به فروشنده‌ها می‌گویم شما یک میزبان هستید و وظیفه‌دارید کاری کنید تا مخاطب حتی اگر خرید هم نکرد ولی باروی خوش از مغازه بیرون برود. من تمام این چیزها را در چینی‌ها پیدا کردم. همیشه پا به‌پای بچه‌ها در جشنواره‌ها شرکت می‌کنم و پا به‌پای دوستان واردکننده به سفر می‌روم ولی من می‌روم صنعت و ماشین‌آلات روز می‌آورم. شما اگر به مغازه‌های خارج از کشور بروید، فروشنده حاضر است همان اول با اشتیاق تمام ویترینش را روی میز بگذارد و بعد اگر مشتری خرید نکرد تشکر کند و دوباره آن‌ها را در ویترین بچیند. ما چنین چیزی را در ایران نمی‌بینیم ولی من این احترام به مشتری را در سیستمم به وجود آوردم. من یک مثال بسیار ریزی زدم ولی در جلسات ما قطعاً بحث‌های بزرگ‌تر و سنگین‌تری وجود دارد. ما ابتدا باید کمبود چیزی را در بازار درک کنیم و نیاز آن را شناسایی کنیم و بعد یک نیازی به وجود بیاوریم و خودمان هم جواب آن را بدهیم، در این صورت می‌توانیم اسم خودمان را برند بگذاریم.

در صحبت‌هایتان اشاره کردید که ابزار تبلیغاتی خاصی ندارید. می‌خواهم بیشتر به این موضوع بپردازیم چون الآن شرایط طوری است که اگر صفحات اینستاگرامی و شبکه‌های مجازی نبود، بسیاری از فعالان حوزه مد و لباس در ایران هیچ تریبونی برای معرفی محصولشان نداشتند. شما احیاناً بابت این موضوع گله و شکایتی ندارید که بیلبوردهای شهر به‌صورت انحصاری در دست یک سری برندهای خاص قرارگرفته است؟
شما اگر بخواهید جوانه بزنید، حتی در دل تاریکی هم این کار را انجام می‌دهید و هرچقدر هم سخت‌تر این کار را انجام بدهید بهتر است. من در حال حاضر می‌توانم برای "ویزلند" بیلبورد بگیرم ولی نمی‌گیرم چون دارم کاری را انجام می‌دهم که احتیاجی به بیلبورد ندارد. بیلبورد من تمام نفراتی بودند که از من خرید کردند. رضایتی را برای مخاطبان به وجود آورده‌ام که خودشان بروند برای سایر افراد برند ما را تبلیغ کنند. چنین کاری بسیار ریشه‌دارتر و اصولی‌تر از بیلبورد شهری است. شاید در حال حاضر هرکسی نتواند یک مبلغ بسیار سنگین را به بیلبورد شهری اختصاص بدهد، اما در این صورت می‌تواند با یک کانسپت و یک تیم خوب در محیط‌های رایگانی نظیر اینستاگرام طوری تبلیغ کند که حداقل درست دیده شود. تاریکی زمانی بیرون می‌آید که نور نیست. "ویزلند" تا حدی که می‌توانست سعی کرد عکس صنعتی نگیرد. تمام عکاسان من عکاسانی هستند که کارشان با عکاسی صنعتی ارتباطی ندارد. یکی دیگر از دیدگاه‌های ما این بود که ما از مدل استفاده نکردیم، بلکه از آدم‌های معمولی ولی خوش‌پوش استفاده کردیم چون می‌دانستیم که داریم چه‌کار می‌کنیم. همه این‌ها دوباره برمی‌گردد به همان نقطه‌ ابتدایی که من می‌گویم شما ابتدا باید بازار و مخاطبتان را شناسایی کنید. متأسفانه ما طراحان هنرمند زیادی داریم که نمی‌توانند این پل را رد کنند و حداقل وارد عرصه بیزینس شوند.
در مدت‌زمانی که برند شما فعالیت می‌کند، چقدر از فعالیت‌هایتان به این سمت رفته که بیایید یک سری سرویس‌ها به سلبریتی‌ها بدهید تا هم برای تبلیغ کارهای خودتان بهتر باشد و هم نام برندتان در تیتراژ فیلم‌ها و سریال‌ها درج شود؟
اکثر هنرمند‌هایی که از ما حمایت کرده‌اند کسانی بوده‌اند که از ما خرید کرده‌اند. این‌یک همکاری متقابل است که ما بیاییم یک سری تیپ و استایل‌های ایرانی را به مردم بدهیم. من می‌توانم به شما تیپی بدهم که حداقل خانم بغل‌دستی‌تان از شما بپرسد این کفش را از کجا خریده‌اید؟ در این صورت به شما حس یک سوپراستار بودن دست می‌دهد. شما وقتی از خانه بیرون می‌آیید و دو نفر به شما می‌گویند چقدر امروز خوش‌تیپ شدید و چقدر این لباس یا شال قشنگ است، باعث می‌شود شما از اگزجره کردن خودتان جلوگیری کنید. هنرمند‌ها و بچه‌های سینما این موضوع را می‌فهمند. نه‌تنها درک کرده‌اند، بلکه حمایتی که کرده‌اند مثال‌زدنی بوده است. من می‌توانم به همه دوستان بگویم اگر خودتان بطن کارتان را درست بچینید، سایر محورها هم برای شما شروع به چرخیدن می‌کنند. از بچه‌های سینماگر و شخصیت‌های تأثیرگذار تا کسانی که منبع درآمدشان از راه تبلیغات به دست می‌آید، همه ما را حمایت کردند و یک سری استایل‌هایی که می‌شود با آن‌ها خوش‌پوش بود را به مردم هدیه دادند. ما نمی‌توانیم "ویزلند" را تنها به چشم یک برند تجاری نگاه کنیم. شما اگر صرفاً به‌قصد فروختن یک جنس دارید از در خانه‌تان بیرون می‌آیید، قطعاً آدم موفقی نخواهید بود.
آیا رنج سنی مخاطبان شما از محصولات کودک شروع می‌شود یا رنج سنی دیگری دارد؟
در حال حاضر "ویزلند" دارد کودکان سه‌چهارساله را نیز ساپورت می‌کند. واقعاً همه بچه‌ها کفش‌های کوچکی که تولیدشده است دوست دارند و قربان صدقه آن‌ها می‌روند. مشتریان ما قبلاً از دخترخانم‌های 14-15 ساله تا خانم‌های 70 ساله بودندولی الآن مشتری‌های ما از فرشته‌های کوچولو هستند تا بزرگسالان. اجازه بدهید یک مثال برای شما بزنم. شما تا دو سال پیش نمی‌توانستید گوشی همراه خودتان را با تشخیص چهره بازکنید ولی آیفون آمد این نیاز را ایجاد کرد و خودش به این نیاز جواب داد. من برعکس بقیه افراد که در مورد کپی کردن نظر مخالفی دارند فکر می‌کنم اشکالی ندارد که آدم برود کانپست برندهای هیت دنیا را بگیرد و آن را ایرانیزه کند و بخواهد یک شروع و تولد نو داشته باشد، مثل یک نمایشنامه‌ای که کارگردان‌های مختلفی آن را کار می‌کنند ولی هرکسی به‌نوبه خودش آن را اجرا می‌کند. من نمی‌گویم صرفاً کپی کنیم ولی می‌توانیم ایده‌پردازی کنیم. دوستان طراح باید بتوانند نیاز جامعه‌شان را شناسایی کنند و بدانند اگر این کار آسان بود همه می‌توانستند آن را انجام بدهند. اگر صرفاً بخواهید که برندتان به شما صرفه برساند، درواقع شما برند و ایده‌تان را فروخته‌اید ولی من "ویزلند" را با همه شریک شدم. "ویزلند" سعی کرده با کسانی که کفش‌های ما با آن‌ها هم‌قدم شده‌ است دوست بماند. یکی از چیزهایی که برای من افتخار داشت این بود که زمانی جنس ایرانی یک جنس ارزان بود ولی الآن مردم وقتی کالای ما را می‌خرند برای من عکس می‌گیرند و می‌فرستند. این‌که مردم ما را دوست دارند کار ما را سخت می‌کند و سخت‌ترین کار ما این است که بتوانیم محبت آن‌ها را برگردانیم. من در مجلات و روزنامه‌ها هیچ تبلیغی نکرده‌ام. حتی به تلویزیون هم رفتم ولی به‌عنوان کارآفرین برتر در تلویزیون حضور داشتم. من نمی‌گویم تبلیغ کردن در مجلات و تلویزیون اشتباه است ولی مخاطب من مخاطبی نیست که در آنجا باشد. ما سعی کردیم آن‌قدر کانسپت را قشنگ و جذاب بالا بیاوریم که رشد آن کم‌کم جلوی چشم‌مان باشد. یک کودک کم‌کم و با عشق مادرش رشد پیدا می‌کند و بزرگ می‌شود. دوستانی که دلشان یک برند می‌خواهد علاوه بر اینکه باید برای ثبت برندشان سواد حقوقی کافی داشته باشند که بعدها اسم این برند را ندزدند، باید بنشینند در مورد بیس بولد کردن آن‌هم فکر کنند. اگر شما تعامل، تداوم، تطابق و تمایز نداشته باشید، نباید انتظار رشد هم داشته باشید. برند مثل یک کودک است و کم‌کم بزرگ می‌شود و باید برای آن سال‌به‌سال دوستان جدید بگیریم تا رشد پیدا کند. به نظر من برندسازی همان‌قدر که در ایران سخت است، همان‌قدر هم آسان و راحت است.

شما وقتی بخواهید به ترکیه‌ای بروید که سال‌ها به ایران صادرکننده بوده‌ است، با چه نگاهی سفر می‌کنید؟
من با این نگاه می‌روم که عاشق ایران هستم. عاشق مردانی هستم که می‌خواستند بروند پیک موتوری شوند و بارهای چینی‌ها را خالی کنند ولی الآن سرکار می‌روند. تمام آن‌ها صنعت‌گرانی هستند که اگر ما به آن‌ها نرسیم، در آینده فقرشان را مثل معماری احساس خواهیم کردم. من زمانی که وارد این صنف شدم و رفتم پیش پدرم کارکردم، پدرم تنها بود چون تولیدکنندگان اسیر بازار دلالان می‌شوند و این مسئله هم به هنرمند‌ها و هم به تولیدکنندگان کلان آسیب می‌زند. ابتدای کار من و برادرم باهم وارد این کار شدیم ولی الآن هرکدام یک برند جداگانه داریم. برادرم، محمدامین حسامی صاحب برند "گری فین" (شیر دال) است.
من به کار تیمی علاقه بسیار زیادی دارم و احساس می‌کنم یک آدم نمی‌تواند همه‌جا موفق شود ولی یک تیم خوب می‌تواند همه‌جا موفق باشد، به همین خاطر من فهم اینکه از تیمم تشکر کنم رادارم ولی بسیاری از مدیران هستند که خستگی را به تن تیم‌شان می‌نشانند و برای همین نباید انتظار فیدبک خوب داشته باشند. نکته دیگر این است که من حمایت دولتی را جز اینکه دوستان بخواهند از محصولاتمان استفاده کنند را نمی‌بینم. فکر می‌کنم جذاب‌ترین حالت ممکن این است که ببینیم برندهای‌مان بر تن کسانی است که دولتی هستند و دارند دیده می‌شوند. از این تبلیغ بین‌المللی‌تر چه چیزی می‌خواهید؟ اگر دولتی‌های ما به سراغ کانسپت‌های ایرانی بیایند بسیار خوب می‌شود. نخست‌وزیر کانادا با استفاده از جوراب‌هایی که عرف دیپلماسی نبود باعث صادرات آن نوع جوراب شد. این یعنی یک جوراب می‌تواند صنعت یک کشور را تکان بدهد.
تعداد برندهایی که در زمینه پوشاک قوی و اسم‌‍‌دار باشند به‌اندازه انگشتان دودست هم نمی‌رسد. شما دوستانی را مثال زدید که دارند قشر پولدار جامعه را نگاه می‌کنند و لاکچری هستند ولی من هیچ‌وقت ادعای لاکچری بودن نداشته‌ام. حتی ادعای هنرمندی بودن هم ندارم ولی زمینه هنرمند‌ها را دوست دارم. من دوست دارم وقتی کسی به مغازه‌ام می‌آید راحت بیاید و راحت برود. در یک لایو 69 هزارنفری گفته‌ام که اگر کسی پول نداشت هم بیاید به ما بگوید تا ما به او کفش بدهیم. دوست نداریم کسی از روی حسرت به کفش‌های ما نگاه کند. یک نفر پول دارد و 10 تا کفش می‌خرد ولی یک نفر که درآمدش متوسط است می‌تواند یک کفش بخرد.
فروشگاه‌های شما چه مناطقی از تهران قرار دارند؟ آیا در مرکزهای خرید لاکچری نظیر "بام‌لند" هم فروشگاه دارید؟
ما در چهار نقطه شهر مرکز داریم. حالا مراکز ما در غرب تهران به نسبت شمال پُرتر چیده شده است. در تهران در باغ سپه‌سالار، پلازای زعفرانیه، تجریش، سعادت‌آباد، پاساژ کوروش و تهران‌پارس شعبه داریم ولی در کرج تنها یک شعبه داریم.

http://www.banounews.ir/fa/News/153167/طراحان،-تولید‌کنندگان-و-هنرمندان-هستند-که-تعیین-می‌کنند-بازار-چگونه-باشد-نه-مردم---روایت-حسامی-از-کیف-و-کفش‌های-برند-"ویزلند"
بستن   چاپ