آریا بانو -
گفتوگو با زوجی که زندگی مشترکشان را در «کهف الشهدا» آغاز کردند
k ١.٥
٢
جام جم / ام کوچکشان هادی و معصومه است، یکی «هدایتکننده» و دیگری «پاک و بیگناه» آنطور که از نام کوچکشان میتوان معنی کرد، دو جوان تحصیلکرده و عاشق که همین هفته گذشته و همزمان با ولادت حضرت زینب س قدم در راهی نو گذاشتند و زندگی و پیوند مشترک شان را جشن گرفتند. هادی محبی و معصومه احمدی، یکی 24 ساله و دیگری 20 ساله در بهترین سن
ازدواج کردهاند و هم در فضا و مکانی عهد یکی شدن بستند که برای بسیاری میتواند راهنما و الگوبخش باشد. این دو جوان دست
پدر و مادرهایشان را گرفتند و با سادگی هرچه تمامتر به «کهف الشهدا» رفتند و خطبه عقدشان را جاری کردند و همین بهانهای شد تا چاردیواری سراغشان برود و گپ و گفتی صمیمی با آنها داشته باشد.
آقا داماد چهکارهاند؟
سؤال اول این مصاحبه پرسشی است که این روزها از عروس خانم احتمالا زیاد میپرسند، اآقا داماد چکاره هستنب؟ هادی (داماد) میخندد و خودش جواب را میدهد: امن متولد اردیبهشت 1373 هستم، دانشجوی کارشناسی ارشد حسابداری دانشگاه آزاد تهران شمال و فعلا در حال دفاع پایاننامهام.ب پرسش بعدی قاعدتا باید این باشد که عروس خانم چکاره هستند؟ خانم احمدی (عروس خانم) میگوید امن متولد مرداد 1377 هستم و دانشجوی رشته مهندسی شیمی در دانشگاه آزاد علوم و تحقیقات.ب
حسابداری عشق
میپرسم با توجه به تفاوت رشته و دانشگاه بعید است که در محیط دانشجویی با هم آشنا شده باشید که هادی صحبتم را قطع میکند و میگوید: اخیر، آشنایی ما از طریق معرفی خانوادهها بود، یعنی دوست پدرم معرفی کردند. پدر من هم حسابدار است و پدر عروس خانم هم حسابدار هستند و دوست مشترکی دو خانواده را به هم معرفی کردند.ب
میگویم پس ریاضی و حساب و کتاب در هر دو خانواده جریان دارد، چطور شد که رسیدید به این ازدواج ساده و آسان؟ هادی ادامه میدهد: اببینید من واقعا به این حدیث که اگر کسی به دلیل مشکلات مالی و اقتصادی ازدواج نکند به خدا گمان بد برده است، اعتقاد راسخ دارم، با این که هنوز دانشگاهم کامل تمام نشده است و سربازی هم نرفتهام، ولی قدم جلو گذاشتم و دلگرم بودم و بیشتر از هرچیزی برایم ایمان و اخلاق مهم بود که خدا را شکر هم در همسرم و هم در خانوادهاش این موضوع وجود داشته و دارد. وقتی اعتقاد داشته باشیم و توکل کنیم خیلی از مسائل حل میشود، شاید باورتان نشود از وقتی بحث ازدواج جدی شد و کارها را داشتیم انجام میدادیم، گشایشهایی در زندگی من ایجاد شد که خودم هم برایم جالب بود.ب
خدابخواد میرسونه!
از هادی میپرسم مثلا چه اتفاقی افتاد؟ او میگوید: اخیلی کارها بخصوص مسائل اقتصادی و مالی خود به خود جور میشد، به عنوان مثال در یک قرعهکشی اسم من در آمد و بخشی از مسائل و مشکلات واقعا برطرف شد.
میروم سراغ اصل ماجرا و میپرسم چه شد که به کهفالشهدا رسیدید و این مکان را برای آغاز زندگی مشترکتان انتخاب کردید، جالب است بدانید که در خانواده هر دو هم هیچکدام از نزدیکانشان شهید نشدهاند، آنطور که هادی روایت میکند پیشنهاد اصلی را معصومه (عروس خانم) داده است.
چرا کهفالشهدا؟
خانم احمدی درباره این اتفاق توضیح میدهد: اما کلاس مشاوره ازدواج میرفتیم که یک روز آمدیم کهفالشهدا و همان روز به دلم افتاد که همین جا عقد کنیم، البته یک سابقهای پشت این تصمیم هم بود، من همیشه دوست داشتم صیغه محرمیت و عقد ازدواجم در کربلا و ساحت آقا امام حسین(ع) جاری شود، اما خب نشد، حتی دوست داشتم مشهد این اتفاق رخ دهد، ولی آن روز که آمدیم اینجا با این که اولین بارمان بود، اما حسی به من میگفت اینجا همانجایی است که باید این اتفاق رخ دهد، با هادی در میان گذاشتم و او هم موافقت کرد. من قبلا در اینستاگرام تصویر مراسمهای عقد در کهف الشهدا را دیده بودم و خب یکذهنیتی هم داشتم.ب
صحبت از مشهد و کربلا که میشود هادی میگوید: اانشاءا... اولین سفر مشترک مان را مشهد میرویم، مشهد خیلی خوب است، میدانید من و همسرم خیلی دوست داشتیم همه چیز ساده باشد بعضی وقتها خانوادهها مواردی را اجبار میکنند؛ این که حتما مراسمی باشد ما هم یک جاهایی دست خودمان نبود و تصمیمگیر نهایی نبودیم، ولی ته دل هر دوی ما این است که با حداقل هزینهها انجام شود.
خانوادهها سخت نگیرند
از هادی میپرسم مثلا چه مواردی را خانوادهها اجبار میکنند، قدری فکر میکند، میگویم مثلا مهریه عروسخانم چقدر بوده است؟ احساس کردم که نمیخواهد پاسخ بدهد، گفتم اگر ملاحظهای دارید، اجباری نیست جواب بدهید، گفت: اخودمان دوست داشتیم 14 سکه باشد، ولی والدین و برخی بزرگترها ملاحظهای داشتند و در نهایت تعدادش 114 سکه شد، ولی نه من و نه همسرم اعتقادی نداریم که مهریه اگر بالاتر باشد تضمینی است برای خوشبختی و...
از عروس خانم میپرسم شما در 20 سالگی ازدواج کردهاید، آن هم در شرایطی که یکی از آسیبهای اجتماعی بالا رفتن سن ازدواج بهخصوص در میان دختران است، معصومه میگوید: ابرای من و دوستانم خیلی ازدواج در این سن شگفتانگیز نبوده است، دوستانی دارم که زودتر از من ازدواج کردهاند، قبول دارم که در برخی خانوادهها متاسفانه فرهنگ ازدواج در سن بالا جا افتاده است، برای من خیلی مسائل اولویت نبود؛ البته اولویتهایی داشتم که با آن رویکرد ازدواج در سن بالا بسیار فاصله دارد، مثلا همیشه دنبال این بودم با کسی ازدواج کنم که در رفتارش توحید و خداجویی تجلی داشته باشد، حقالناس برایش خیلی مهم باشد.ب به عنوان آخرین پرسش میروم سراغ کادو و هدیه دادن، میپرسم چه هدیهای از آقا داماد گرفته است، میگوید: ایک تابلوی زیبای امام رضا(ع) به من دادند که خیلی دوستش دارم، یک دسته گل نرگس هم همان روزی که به کهف الشهدا میخواستیم برویم برایم گرفتند که خیلی زیبا و دوست داشتنی بود. من هم برایشان کتاب زندگینامه شهید اابراهیم هادیب را گرفتم با نام اسلام ابراهیمب که دوست داشتند.
http://www.banounews.ir/fa/News/167258/گفتوگو-با-زوجی-که-زندگی-مشترکشان-را-در-«کهف-الشهدا»-آغاز-کردند