آریا بانو
تلویزیون یک ویترین برای دیده شدن بیشتر است / امروز نبض تئاتر محکم و قرص می‌زند / با آتش تقی‌پور از شبیه‌خوانی و علاقه به تئاتر تا حضور در سینما و تلویزیون
شنبه 25 خرداد 1398 - 09:12:17
آریا بانو - سمیرا افتخاری: بازیگر باسابقه تئاتر، تلویزیون و سینما در گفت‌وگو با هنرآنلاین از دورانی که زیر نظر دکتر فروغ و حمید سمندریان آموزش می‌دید و اتفاقاتی که در عرصه هنر برای او رخ داد سخن گفت.


سرویس سینمایی هنرآنلاین : آتش تقی‌پور بازیگری است توانا با چشمانی نافذ که نقش‌آفرینی‌هایش با لهجه شیرین آذری، رنگ و بویی دیگر دارد.
او با دیدن یک شبیه خوانی عاشق تئاتر و سینما شد به سختی تلاش کرد و حاصل این تلاش سال‌ها کار وفعالیت در این حوزه است. تقی‌پور که در عرصه تئاتر بیشترین فعالیت را داشته است می‌گوید هرچند در این عرصه فعال بودم اما تلویزیون همانند ویترینی است که به دیده شدن شما کمک می‌کند و این اتفاق برای من نیز افتاد. این بازیگر پیشکسوت همچنین معتقد است وقتی از بازیگران پیشکسوت تجلیل نمی‌شود و قدر آن‌ها دانسته نمی‌شود، بازیگران جوان نیز آینده‌ای پیش روی خود نمی‌بینند که بخواهند برای آن تلاش کنند. به بهانه کم کاری این روزهای این بازیگر پای صحبت‌هایش نشستیم و او از علاقمندی‌اش به تئاتر و فعالیت‌هایش برایمان سخن گفت.
آقای تقی‌پور، دوران کودکی و نوجوانی شما چطور گذشت و به هنر بازیگری چگونه علاقه پیدا کردید؟
من تا هفت سالگی در روستایی با نام پره (فیرورق) در خوی زندگی می‌کردم که آنجا ماه محرم شبیه‌خوانی می‌کردند و شبیه امام حسین (ع) و حضرت ابوالفضل، حضرت علی اکبر و... را نمایش می‌دادند. ما کوچک بودیم و در این ماجراها به ما نقشی نمی‌دادند ولی علاقه‌مند بودیم و لذت می‌بردیم. آن موقع سینما هم نداشتیم که به دیدن برویم. در بخشی از نمایش روز سوم شهادت امام حسین (ع) از طرف قوم بنی اسد پیکر مبارک امام را تشییع می‌کردند که اینجا دیگر به ما نقشی می‌دادند. یک جسد با بدن خونین درست می‌کردند. آن را بزرگترها حمل می‌کردند و ما بچه‌ها در جلو و پشت صف حرکت می‌کردیم و به سینه می‌زدیم و می‌گفتیم: قتل الحسین بکربلا/ فریاد یا محمدا. بعد از هفت سالگی به خاطر شغل پدرم به رضائیه (ارومیه) رفتیم و آنجا دیگر بعضی وقت‌ها می‌رفتیم فیلم می‌دیدیم و آن خودش یکی از انگیزه‌ها برای علاقه‌مندی به سینما شد. تا اینکه به دبیرستان یا مقطع راهنمایی فعلی رسیدم. یک روز پدرم من را به دبیرستان فردوسی ارومیه برد و من دیدم آنجا یک عده لباس پوشیده‌اند و نمایش اجرا می‌کنند. وقتی به سن نگاه می‌کردم احساس کردم یک نفر به صورتش پنبه چسبانده است و وقتی آن شخص شروع به صحبت کرد فهمیدم صدای پدرم است و در حقیقت پدرم هم نمایش بازی کرده است. بعد مثل الآن که خیلی از آدم‌ها از جمله خود من که چیزی نمی‌دانیم اما متخصص اقتصاد، سیاست، فقه و... هستیم، من احساس کردم نمایش ساختن کاری ندارد و به همین خاطر یک نمایشنامه به نام "یأس " نوشتم و کارگردانی و بازی کردم.

بنابراین خودتان همه کار اولین نمایش‌تان را انجام دادید.
بله خودم همه کاره بودم، بعد از آن بیشتر علاقه‌مند شدم و سال اول دبیرستان یکی دو نمایشنامه دیگر را اجرا کردیم. یک بار در نمایشی که حضور داشتم کارگردان نمایش قبلاً در تهران پیش آقای حمید سمندریان دوره دیده بود؛ یعنی من چهار سال پیش از این که به دانشکده بیایم با تمام تفکرات و راهنمایی‌های آقای سمندریان از طریق این کارگردان آشنا شده بودم. به هر حال این انگیزه‌ها باعث شد ما در سطح استان نمایش اجرا کنیم و حتی گروه ما به‌عنوان روزنامه‌نگار در سطح استان اول شد و بعد ما را به تهران و رامسر فرستادند و آنجا هم در تمام ایران سوم شدیم. من در رامسر برای شب آخر هم کاندید شدم و رفتم برنامه اجرا کردم. در دوره دبیرستان من را مسئول کتابخانه کرده بودند. در کتابخانه کتابی پیدا کردم به نام "فن نمایشنامه‌نویسی " اثر لاجوس اگری که آن را دکتر مهدی فروغ ترجمه کرده بود. آنجا من پس از آقای سمندریان با شخصیت دکتر مهدی فروغ آشنا شدم. در کتاب "فن نمایشنامه‌نویسی " مباحث مختلفی راجع به فن نوشتن، کشمکش‌ها، شخصیت‌ها، گره‌افکنی و... نوشته شده و نمونه‌های متعددی از نمایشنامه‌ها و نویسنده‌های مختلف آورده است. من آن کتاب را خواندم و دریچه‌ای به رویم باز شد. بعد به تهران آمدم و کنکور دادم و رشته بازیگری را ادامه دادم.
پس بعد از اینکه وارد عرصه نمایش شدید اولین رشته‌ای که در دانشگاه انتخاب کردید هنر بود؟
بله نیت من این بود که بازیگر شوم.
خانواده با رشته شما مخالفتی نداشتند؟
من در مدرسه رشته ادبیات را انتخاب کردم و بعد وقتی داشتم برای کنکور به تهران می‌آمدم، پدرم گفت من پول ندارم به تو بدهم تا درس بخوانی؛ یعنی همان اول آب پاکی را روی دستم ریخت، اما من مصر بودم که وارد دانشگاه شوم و بازیگری بخوانم و خوشبختانه به هدفم رسیدم؛ بنابراین وارد دانشگاه شدم و در همان ابتدا هم متوجه شدم که دو نفر از اساتیدم آقای حمید سمندریان و آقای دکتر مهدی فروغ هستند. پایان‌نامه‌ام را هم با آقای فروغ گذراندم. 15-16 سال هم به‌عنوان مدرس در مراکز آموزش تئاتر در کرمانشاه، اصفهان، مهاباد و یزد فعالیت کردم و بعد به تهران برگشتم، به دلیل این که همسرم دانشجوی همان دانشکده‌ای شده بود که من در آن درس می‌خواندم.
اشاره کردید پیش از اینکه در دانشگاه با آقای سمندریان و آقای فروغ آشنایی پیدا کنید با ذهنیت این دو آشنایی داشتید. این آشنایی چقدر به درد شما خورد و در کار به شما کمک کرد؟
در کلاس‌ها تقریباً همان چیزهایی که در موردشان خوانده بودم گفته می‌شد، اما به هر حال دیدن افراد از نزدیک و معاشرت با آن‌ها متفاوت است. من هیچ‌وقت به آقای سمندریان نگفتم که از قبل نسبت به شما شناخت داشتم. در کل دانشگاه، اثرات دیگری روی آدم می‌گذارد و اثری که من گرفتم فقط از آقایان سمندریان و فروغ نبود. دکتر امیرحسین آریانپور و دکتر باستانی پاریزی هم اساتید من بودند. به خاطر معلمی که در مدرسه داشتم از تاریخ بدم می‌آمد اما وقتی در دانشگاه استاد باستانی پاریزی را دیدم متوجه شدم اصلاً یکی از بهترین درس‌ها همین تاریخ است. زنده‌یاد ناظرزاده کرمانی هم به ما ادبیات درس می‌دادند و آقای دکتر زرین‌کوب هم ادبیات مولانا را تدریس می‌کردند. اشخاصی استاد ما بودند که دانشجو می‌توانست به شدت از آن‌ها بهره بگیرد.
پس از اینکه برای دانشگاه به تهران آمدید پدرتان از شما حمایت کرد؟
بله پدرم همان اول به تهران آمد و کمکم کرد. پدرم با جمشید مشایخی آشنا بود و وقتی به تهران آمد با آقای مشایخی که در اداره تئاتر کار می‌کرد دیدار داشت و در مورد من به او گفته بود که پسرم برای دانشگاه به تهران آمده است.
آقای مشایخی چقدر به شما کمک کردند؟
آقای مشایخی گاهی وقت‌ها به کلاس می‌آمد و همین حضورش خیلی کمک بود اما مثلاً اینجوری نبود که بگوید بیا فلان کار را بکن. حضورش و یادی که از پدرم می‌کرد باعث می‌شد احساس غریبی نداشته باشم.

طبیعتاً در دانشگاه یک سری تئاترهای دانشجویی را روی صحنه بردید و یا بازی کردید، اما بعد از آن اولین کار جدی که روی صحنه بردید چه اثری بود؟ آیا عضو گروه‌های تئاتری آن زمان شدید؟
البته دانشکده ما اصلاً فعالیت تئاتری نداشت. دکتر فروغ بسیار سفت و سخت بود و دوست نداشت که ما فعالیت کنیم و فعالیت‌مان چشم‌گیر نباشد. به همین خاطر تصمیم گرفتیم با بچه‌های دوره اول و دوم در دانشکده تئاتر اجرا کنیم. رفتیم صحبت کردیم و قبول کردند برای دو شب برنامه تئاتر داشته باشیم. حداقل 5-6 نمایشنامه برای این دو شب آماده کردیم و حتی قسمت دادگاه "دایره قفقازی " برتولت برشت را هم انتخاب کرده بودیم تا اجرا کنیم. افتادیم به جان سالن و شروع به تمیز کردن سالن کردیم که بعد گفتند دکتر فروغ گفته است اجرا نکنید. من و حسین قشقایی با همان سر و وضعی که داشتیم سالن را تمیز می‌کردیم و در حالی که دست و رویمان سیاه بود به اتاق دکتر فروغ رفتیم و من گفتم آقای دکتر شما گفته‌اید نمایش اجرا نکنیم؟ دکتر، ناراحتی و وضع و اوضاع من را که دید، گفت: نه عزیزم بروید اجرا کنید! واین اتفاق باعث شد تا ما دو شب اجرا را داشته باشیم.
چه نمایش‌هایی را اجرا کردید؟
نمایش‌های مختلفی مثل "خانم بازرس " نوشته علی شجائیان و "استریپ تیز " اثر اسلاومیر مروژک را اجرا کردیم. بقیه را یادم نیست. بعد از آن شنیدم که دکتر فروغ گفته است کسانی که بیرون کار نمی‌کنند یا نمی‌توانند کار کنند به اینجا می‌آیند! من متعجب شدم و تصمیم گرفتم دیگر در دانشگاه کار نکنم. همزمان یک کار به اسم "نردبان " با آقای داریوش مودبیان اجرا کردیم که راجع به دو نفر بود که نردبان می‌ساختند تا به آسمان بروند و ببینند خوشبختی کجاست. موضوع جالبی داشت و ما آن را به تلویزیون بردیم تا ضبط کنیم اما در نهایت تصویبش نکردند. با این حال آربی آوانسیان که جزو هیئت تصویب بود به من پیشنهاد کرد تا به گروهش در کارگاه نمایش بروم. من بعد از آن دیگر دانشکده را زیاد جدی نگرفتم و فقط به کلاس‌ها رفتم تا دانشکده را تمام کنم.
اولین حضور جدی شما در عرصه تئاتر کدام نمایش بود؟
قبل از اینکه به کارگاه نمایش بروم یک نقش کوچک در نمایش "حکومت زمان‌خان" به کارگردانی آقای رکن‌الدین خسروی داشتم و بعد از آن در کارگاه نمایش در نمایش "اودیپ شهریار" به کارگردانی شهرو خردمند و ایرج انور بازی کردم. در آن نمایش من و داریوش مودبیان نقش‌های دو دلقک را بازی می‌کردیم. در کارگاه نمایش در نمایش‌های دیگر مثل "ویس و رامین " و "پژوهشی ژرف و سترگ و نو درسنگواره‌های دوره بیست و پنجم زمین شناسی" بازی کردم که نمایش "پژوهشی..." را به بلگراد، فرانسه و لندن هم بردیم. دو سه نمایش دیگر هم در جشن هنر اجرا کردیم. بعد از آن من از طرف وزارت فرهنگ و ارشاد به‌عنوان کارشناس تئاتر معرفی شدم و در شهرستان‌های مختلف شروع به کار کردم.
پیش از انقلاب در خیابان‌ لاله‌زار به دلیل سالن‌هایی که وجود داشت، گروه‌های نمایشی زیادی فعال بودند. هیچ‌وقت نخواستید عضو گروه‌های نمایشی لاله‌زار شوید؟
یک‌بار وسوسه شدم که به تئاتر نصر بروم. حتی رفتم و چون پانتومیم را خوب بلد بودم برایشان پانتومیم اجرا کردم و آن‌ها هم خوش‌شان آمد اما بعد فکر کردم دکتر فروغ از این کارها خوشش نمی‌آید. بالأخره سطح کار آنجا با سطح کار دانشکده و آن چیزی که مد نظر دانشکده بود یکی در نمی‌آمد. البته مسائل مالی هم مطرح بود و شاید اگر من زیاده‌خواه بودم تسلیم می‌شدم و به لاله‌‌زار می‌رفتم، اما تسلیم نشدم. استاد حرکت و پانتومیم ما در دانشکده آقای عبدالله ناظمی بود و ایشان گروهی به نام "باله مالی پارس " داشت و من را چون جوان و پرتحرک بودم به گروهش دعوت کرد. ما آنجا رفتیم چند باله را تمرین و برای تلویزیون ضبط کردیم و بعد همان را در دانشکده هنرهای زیبا به اجرا درآوردیم. یکی از این باله‌ها "پدر سخت‌گیر " بود که من نقش پدر را بازی می‌کردم. آن زمان از نظر کار بدنی، خوب و روی فرم بودم. البته نه اینکه بالرین خیلی ماهری باشم ولی در آن کار وارد بودم. سال 49 به کرمانشاه رفتم و آنجا برای وزارت فرهنگ و هنر کلاس تشکیل دادم و تئاتر درس دادم و همین‌طور اجرا کردم. یک تئاتر به اسم "یعقوب لیث" یا "پلنگ نیمروز" نوشته کوروس سلحشور را اجرا کردیم که برای آن به من مدال هم دادند. بعد از کرمانشاه به اصفهان و بعد به یزد و مهاباد رفتم و در مهاباد نمایش "استثناء و قاعده " اثر برتولت برشت را به زبان کردی ترجمه و اجرا کردیم. نمایش ضبط شد و چند بار در تلویزیون مهاباد روی آنتن رفت. در شهرستان‌های مخلتف هم اجرا شد.
شما پیش از انقلاب کار تصویری نداشتید؟
خیر. آقای ابراهیم مکی یک نمایشنامه به اسم "رضا بیک ایمانوردی" نوشته بود که ما آن را با زنده‌یاد محمد مطیع برای تلویزیون ضبط کردیم ولی پس از اینکه آنونسش پخش شد سندیکای بازیگران اعتراض کرد و گفت شما بازیگران را دست انداخته‌اید و به همین خاطر نگذاشتند کار ما پخش شود. در صورتی‌که این‌طور نبود.

بعد از انقلاب اولین کاری که در آن بازی کردید چه اثری بود؟
یک نمایش به نام "فراری " نوشته نجاتی جومالی بود که آن را در اداره تئاتر اجرا کردیم. آقای مجدآبادی آن نمایش را کارگردانی کرد. مهری مهرنیا هم در آن نمایش بازی می‌کرد. من بعد از آن نمایش در آثار دیگری چون "فریاد"، "تار عنکبوت"، "یادگار سال‌های شن"، "در چارسو خبری نیست"، "خواجه نظام‌الملک"، "معمای ماهیار معمار" بازی کردم. "ازدواج آقای می‌سی‌سی‌پی" و "دایره قفقازی " را هم با آقای سمندریان کار کردیم. "دایی وانیا " را هم با پری صابری روی صحنه بردیم. وقتی من دانشجو بودم خانم صابری "یرما" را در تالار وحدت روی صحنه برد که من در آن کار هم بازی کردم.
چطور شد که به‌عنوان بازیگر وارد تلویزیون شدید؟
از همان ابتدای انقلاب جذب تلویزیون شدم و خیلی هم کار کردم. اولین کار جدی که انجام شد "سربداران" بود. "سربداران " پروداکشن قوی و خوبی داشت و چندین نفر برای ساخت آن سریال کار می‌کردند. انتخاب همه عواملش انتخاب‌های شایسته‌ای بود. بعد از آن در سریال‌های دیگر مثل "روزی روزگاری"، "تفنگ سرپر"، "پشت کوه‌های بلند"، "خانه‌ای در تاریکی"، "زیر سایه همسایه"، "جلال‌الدین" و "برف و بنفشه" کار کردم.
حضور شما در تلویزیون و بازی در سریال‌هایی همچون "سربداران" چقدر به دیده شدن‌تان کمک کرد؟
خب تلویزیون یک ویترین است برای دیده شدن بیشتر. البته من در کنار سریال‌ها در حدود 30 فیلم هم بازی کرده‌ام. اولین فیلمی که در آن بازی کردم "طائل" به کارگردانی محمد عقیلی بود. بالأخره آدم جسته گریخته دیده می‌شود ولی سریال‌ها بیشتر به دیده شدن من کمک کرد.
در سریال‌ها همیشه نقش‌هایی که به شما محول شده متفاوت و خاص بوده‌اند که شاید به لحاظ ظاهر فیزیکی شما این نقش‌ها پیشنهاد شده است. بیشتر هم در فضای کارهای تاریخی حضور داشتید. این تا چه اندازه خود خواسته بود؟
جالب است بدانید که من زمان سریال "مدرس " به "خلج شمر" مشهور بودم؛ کسی که مدرس را مسموم می‌کند! "مدرس " سریال جالبی بود و هوشنگ توکلی به‌عنوان کارگردان خوب کار کرد. زنده‌یاد خسرو شکیبایی در نقش مدرس درخشان ظاهر شد و مونولوگی را که داشت بسیار خوب اجرا کرد. بالأخره من اندامم درشت است و کمی غلط‌انداز است و فکر می‌کنند من باید خوب خورده باشم و زور گفته باشم! گاهی فکر می‌کنم این نقش‌ها به من بیشتر می‌آید تا به کسی دیگر. البته آدم‌ها انواع و اقسام‌ روحیه‌ها را در خودشان دارند. گاهی به سمت منفی بودن می‌روند و گاهی می‌آیند به طرف مثبت بودن. این بستگی دارد که دیگران شما را چگونه می‌بینند. به بعضی از بازیگران ما از جمله زنده‌یاد گرجی بیشتر نقش‌هایی مثل نقش یک آبدارچی را می‌دادند و به من هم گاه از این نقش‌ها داده‌اند ولی این نقش‌ها کمتر به من می‌خورد. من هر چقدر خودم را از نظر انعطاف بدنی بشکنم، باز شکستن خودش را نشان نمی‌دهد. شاید در نقش آدمی که قلدر است بهتر بنشینم. البته هنرپیشه می‌تواند در انتخاب نقش‌ها دخیل باشد و مثلاً بگوید من فلان نقش را بازی نمی‌کنم یا فلان نقش را دوست دارم.
فکر نمی‌کنید همین قبول نکردن‌ها باعث شود که شما حضورتان کمرنگ شود و دیده نشوید؟
من هیچ‌وقت نگفته‌ام قبول نمی‌کنم ولی مثلاً دوست‌مان آقای کریم اکبری مبارکه که ابن ملجم را بازی کرده بود، قائدتاً دیگر هیچ‌وقت دوست ندارد ابن‌ ملجم را بازی کند. این پیشنهاد را دوباره به آقای اکبری مبارکی دادند ولی ایشان نخواست خودش را به صورت کلیشه در بیاورد. در صورتی که الآن شرایط هنری ما طوری است که یک بازیگر 10-20 سال بازی می‌کند و به نظر نمی‌آید ولی یک نقش بازی می‌کند و تبدیلش می‌‌کنند به کلیشه. شاید اگر گاهی هنرپیشه خودش هم پیشنهادهایی بدهد و کمی دید کارگردان را بشکند و پایش را از گلیم بازی خودش درازتر کند، به چیزهای جدیدتری برسد.

اشاره کردید که باله هم کار کرده‌اید و جزو تخصص‌هایتان است، اتفاقی که الآن در تئاتر ما خیلی کمرنگ شده است. به عنوان بازیگری که سال‌ها در تلویزیون، سینما و تئاتر کار کرده‌اید و امروز نظاره‌گر کار نسل جوان‌تر هستید، فکر می‌کنید این تخصص‌ها تا چه اندازه در تئاتر امروز نیاز است و چقدر جایشان خالی است؟
شاید مهمترین کمکی که باله به من کرد این بود که ایست صحنه‌ای خوبی داشته باشم. یادم است در اجرای "ازدواج آقای می‌سی‌سی‌پی"، آقای حمید سمندریان می‌گفت تو مثل گربه مرتضی علی هستی! این مشهور است که شما اگر گربه مرتضی علی را به هوا بیندازید دوباره چهار دست و پا می‌آید پایین. به همین خاطر آقای سمندریان می‌گفت من اگر هر جوری میزانسن را عوض کنم تو خودت را با آن توجیه می‌کنی. دلیلش این است که من باله کار کرده‌ام. یکی از عمده‌ترین مشکلاتی که داشتیم، داریم و خواهیم داشت، استفاده از دست است. البته من از دستم زیاد استفاده می‌کنم و به نظرم گاهی اگر از دستم استفاده نکنم، یک شخصیت دیگری می‌توانم از آن در بیاورم. همین باعث می‌شود که آدم تمام بدنش با هم هماهنگی پیدا کند و تو احساس کنی این یک ضرورت است. گاهی پیش می‌آید که هنرپیشه فکر می‌کند یکی دیگر اصل است و او در قالب پرکننده صحنه؛ اما بازیگری که تواناست باید به خودش کمک کند که به این حالت در نیاید. برای من پیش آمده است که یک سناریو را خوانده‌ام و گفته‌ام اگر شخصیت پدر که به من پیشنهاد داده‌اید اصلاً در فیلمنامه نباشد بهتر است، در حالیکه شاید یک نفر دیگر کاری به این چیزها نداشته باشد و بخواهد پولش را بگیرد و بازی کند. در کل بازیگر اگر هر چیزی را بلد باشد این بلدی به او کمک می‌کند. این را هم بگویم که اگر پیشنهاد خوب بازیگر واقعاً از دل بر بیاید و خودخواهی در آن نباشد، کارگردان قبول می‌کند و شما به این شکل در نتیجه کار اثر می‌گذارید.
در حال حاضر این تعاملات وجود دارد؟
معمولاً عزیزانی که کار می‌کنند من را دعوت می‌کنند و می‌روم اجراها را می‌بینم. به نظر من امروز نبض تئاتر به قدری محکم و قرص می‌زند که حد ندارد. فقط کافی است یک میدان جدید پیدا کنند. در حال حاضر کارگردان‌هایی مثل حمیدرضا نعیمی یا دکتر مسعود دلخواه را داریم که خیلی خوب کار می‌کنند. کارگردان‌های جوان خیلی خوبی هم داریم که امیدهای آینده این مملکت هستند. من در برخی از تماشاخانه‌های خصوصی اجراهای خیلی خوبی می‌بینم و واقعاً امیدوارم. کافی است این جوانان یک خرده آفتاب ببینند و آبیاری شوند و به آن‌ها رسیدگی شود. اگر این اتفاق بیفتد خیلی بهتر از سابق کار خواهند کرد. درگذشته هنرپیشه‌های تئاتر یا دوبله آدم‌های جدید را به خودشان راه نمی‌دادند و کار را برای خودشان انحصاری کرده بودند. ماهم به دلیل این که کارشناس تئاتر بودیم توانستیم رسمی شویم وگرنه اداره تئاتر کسی را از بیرون جذب نمی‌کرد.
ولی ما از همکاران و هم‌نسل‌های شما می‌شنویم که آن زمان مسیرها برای ورود همیشه باز بود.
آن زمان تعداد آدم‌ها کم و میزان خودخواهی‌ها زیاد بود و آدم‌ها می‌خواستند کارها را در انحصار خودشان قرار بدهند. آدم‌های مستعدی بودند که به سینما، تئاتر و تلویزیون راه داده نشدند.
در حال حاضر تعداد زیادی سالن‌ خصوصی وجود دارد. آیا فکر می‌کنید این حجم از سالن‌ها خصوصی واقعا برای تئاتر لازم است؟
ما در حال حاضر به اندازه کافی سالن داریم و در گذشته هم داشتیم ولی مسئله این است که انگار می‌خواهند تئاتر را خفه کنند و می‌خواهد کار نشود؛ یعنی تحمل بیشتر از این نیست. گروه‌های تئاتری ما بعضی وقت‌ها جایی اجرا می‌کنند که سالن و ساختمان به لحاظ امنیتی اصلاً مناسب نیست و ممکن است آدم‌ها در لحظه ورود و خروج از سالن‌ها زخمی یا کشته شوند؛ بنابراین بعضی سالن‌ها استانداردهای لازم را ندارند ولی حتماً جواب می‌دهند که باز هستند و فعالیت می‌کنند. البته خیلی‌ها نیز از این وضعیت ناراضی هستند و می‌گویند جواب نمی‌دهد ولی به هر حال هم محل تمرین زیاد شده است و هم محل اجرا.
شما در طول دوران فعالیت‌تان کارگردانی تئاتر هم انجام دادید؟
بله. من در شهرستان بیشتر اجراها را خودم کارگردانی می‌کردم و در تهران هم در دهه‌های شصت و هفتاد "گفتگوی شبانه" اثر فریدریش دورنمات را در اداره تئاتر و نمایش " جناب قاضی آخ" را در موزه آزادی و سالن چارسو روی صحنه بردم. یک نمایش عروسکی هم اجرا کردم. معمولاً تصورها از تئاتر عروسکی این است که بچه‌ها باید به تماشای آن بنشینند، اما کاری که من در سالن شماره دو تئاترشهر اجرا کردم بر مبنای شعر بلند "عقاب" سروده دکتر پرویز ناتل خانلری بود. برای اجرای "جناب قاضی آخ " که انتقادی بود لطمه دیدم و برای نمایش "گفتگوی شبانه" هم ناخودآگاه اذیت شدم و به همین خاطر دیگر کارگردانی نکردم.
چگونه اذیت‌تان کردند؟ بحث ممنوع‌ الفعالیتی پیش آمد؟
خیر. اتفاقاً آقای دکتر علی منتظری به‌عنوان مدیرکل مرکز هنرهای نمایشی آدمی بود که سعه صدر زیادی داشت و دلش می‌خواست همه هنرمندان حرف‌شان را بزنند و حتی برای بعضی‌ها امکان ساخت فیلم را فراهم کرد. از جمله آقای سمندریان که "وسوسه‌های زمین" را ساخت. جمشید ملک‌پور و حسین مختاری هم فیلم ساختند که برای بعضی‌ها جواب داد و برای بعضی‌ها نه. برای نمایش "جناب آقای قاضی آخ" نقدی نوشته بودند که ضد انقلاب دوباره وارد تئاتر شده است! من رفتم با آقای منتظری دیدار کنم که دیدم آقای علی منتظری پشت تلفن می‌گوید به آن کسی که این انتقاد را نوشته است حد شرعی بزنند. آقای منتظری تا این اندازه از هنرمند دفاع می‌کرد. خدا خیرش بدهد؛ اما به هر حال منتقدان هم به نهادهای دیگر متوسل شدند و این باعث شد من کمی آزرده شوم.
شما اهل خطه آذربایجان هستید، خطه‌ای که نمایشنامه‌های فولکلور بسیاری دارد. هیچ‌وقت تصمیم نگرفتید از این نمایشنامه‌ها استفاده کنید و آن‌ها را روی صحنه بیاورید؟
بختیار وهابزاده نمایشنامه‌ای به نام "ایکینجی سس " (صدای وجدان) نوشته است که نمایشنامه خیلی خوبی است و من دوست داشتم آن را اجرا کنم. البته چون این نمایشنامه‌ها در شرایط متعارف و آرامش‌بخش نوشته می‌شوند یک خرده طولانی هستند ولی می‌شد آن‌ها را کم کرد. من حتی دو سه نسخه از این نمایشنامه‌ها را به افراد مختلف دادم که بخوانند تا اگر بشود کارشان کنم ولی بعد از مدتی منصرف شدم و گفتم شاید نگیرد. در صورتی‌که این نمایشنامه‌ها را می‌توانستیم علاوه‌بر تهران، در آذربایجان و یا حتی ترکیه هم اجرا کنیم. در حال حاضر یک سری ملودرام‌ به اسم "بیانیه‌ها " نوشته‌ام. مثلاً "بیانیه دختر یتیم " که جمعاً سه یا چهار صفحه است ولی تمام عصاره و چکیده نگرش آن آدم را در آن اثر آورده‌ام. یا "بیانیه کارمند " و "بیانیه زنی که سرطان گرفته و موهایش ریخته ". تقریباً بین 12 تا 15 بیانیه به زبان ترکی نوشته‌ام. یک زمانی دو تا از این بیانیه‌ها را با بنفشه اعرابی امتحان کردیم که همزمان او فارسی‌اش را خواند و من ترکی‌. آقای راسخ راد که رئیس اداره تئاتر بود و الآن رئیس بخش نمایش‌های سنتی شده است می‌گفت شما این را کی تمرین کرده‌اید؟ من گفتم اصلاً تمرین نکرده‌ایم. بنفشه اعرابی حضور ذهن خیلی خوبی دارد. در جشن تولدش هم یک بیانیه را با هم خواندیم که خیلی گیرا بود. بناست که روی این بیانیه‌ها فکر کنیم تا ببینیم می‌توانیم آن‌ها را اجرا کنیم یا نه. به جز این نیز با خانم زهره عشقی خاص، صحبت کردم تا اپرت اجرا کنیم، یعنی نمایشی که بیشترش موسیقی و خواندن است و پاساژهایی هم رقص باشد. یک اثر هم علیرضا نابدل به زبان ترکی دارد که ترجمه‌اش به زبان فارسی می‌شود "معشوقه من می‌شوی؟". اثر جالبی است که می‌شود آن را در قالب اپرت اجرا کرد. حتی در زبان فارسی هم اثری مثل "پریا " احمد شاملو را خیلی دوست دارم به صورت اپرت اجرا کنم.
چرا برای به صحنه بردن این کارها اقدام نمی‌کنید؟
کمی به خاطر تنبلی است. یادم است وقتی شروع به کار بر روی شعر "عقاب" دکتر ناتل خانلری کردم قرار شد آقای سهراب سلیمی شعر را به آقای حسین علیزاده بدهد تا او موسیقی‌اش را بسازد ولی این اتفاق نیفتاد. شاید یک مقدار سرمایه‌گذاری می‌خواست که من این دل و جرئت را پیدا نکردم، در صورتی‌که باید این دل و جرئت را می‌داشتم، حتی اگر آن اثر را اجرا نمی‌کردم. می‌دادم موسیقی‌اش را می‌ساختند و به همان شکل نگه می‌داشتم تا بعد به وقتش آن را اجرا کنم. البته شعر را به آهنگسازی دیگر دادم و موسیقی هم ساخته شد اما آن موسیقی که حسین علیزاده می‌ساخت چیز دیگری می‌شد. هنوز هم در فکر انجام این کار هستم.
شما در تئاتر، سینما و تلویزیون سابقه‌ای طولانی دارید اما حضورتان در تلویزیون خیلی پررنگ‌تر احساس شد. چرا نتوانستید حضور پررنگ‌تان را در سینما و تئاتر هم به تصویر برسانید؟
سینما را نمی‌دانم چون سینما را ما انتخاب نمی‌کنیم. البته تلویزیون هم انتخاب نمی‌کنیم ولی شاید به خاطر اینکه آن موقع سینمایی‌ها کمتر به تلویزیون می‌آمدند، جا برای کار کردن ما بازتر بود و کارهای خوبی هم خلق شد. این شاید مقدار به تنبلی یا روابط عمومی خود شخص برمی‌گردد که نتوانسته است خودش را به آدم‌های مختلف نشان بدهد. یک مقدار هم بدشانسی بوده است.

آخرین کار تصویری که انجام دادید کدام کار بوده است؟
ما در حال حاضر سریال "ستایش 3" را آماده پخش داریم و جز آن، من در یکی دو سریال تلویزیونی دیگر هم بازی کرده‌ام که هنوز پخش نشده است. در یک فیلم سینمایی به نام "شین " بازی کرده‌ام که کارگردانی آن توسط میثم کزازی انجام شده است.
در حال حاضر در تئاتر، سینما و تلویزیون کاری به شما پیشنهاد نشده است که بخواهید اجرا کنید؟
پیشنهاد شده است و من در حال بررسی هستم. البته این را بگویم که گاهی وقت‌ها آدم کار نکند شرافتمندانه‌تر است. گاهی متن‌ها را می‌خوانم متأسف می‌شوم و از آن متن می‌فهمم که کف‌گیر خورده است ته دیگ؛ یعنی به افرادی که کار بلد هستند کار نمی‌دهند و به آن‌هایی کار می‌دهند که کاربلد نیستند.
این مثل همان ماجرای نقش خریدن است که بعضی از همکاران شما از آن گلایه دارند؟
من نمی‌دانم نقش می‌خرند یا نه اما کاش فقط به آنجا منتهی می‌شد. در حال حاضر محتوای خود نوشته مسئله است.
شما بعد از اینکه ازدواج کردید خانواده‌تان به دلیل حضور همسرتان هنری‌تر شد. خانم شهین علیزاده الآن چه می‌کنند؟
ایشان سخت‌تر از من انتخاب می‌کند. ما چون در زمینه کار هنری تربیت سیستماتیک شده‌ایم و با آقای خسروی، دکتر رفیعی و دیگر افرادی کار کرده‌ایم که دیسیپلین داشته‌اند، در نتیجه تحمل کار کردن با اشخاصی که این نظم را در کار ندارند برایمان سخت است. خانم علیزاده سخت‌گیرتر است و اصلاً نمی‌تواند این وضعیت را تحمل کند.
در سریال "ستایش 3" چه نقشی دارید؟
نقش شخصیتی به اسم حاج یوسف کریمی را بازی کرده‌ام. نقشم نسبت به قسمت‌های قبلی سریال‌ بیشتر است. کار کرده‌ایم ولی نمی‌دانم نتیجه کار چه در می‌آید.
در حال حاضر مشغول چه کاری هستید؟
قرار است به زودی برای بازی در یک کار تلویزیونی که در ژانر کودک ساخته می‌شود مقابل دوربین بروم.
تئاتر چطور؟
برای تئاتر هم یکی دو پیشنهاد داشتم ولی دیدم نمی‌شود کار کنم.
در طی سال‌هایی که شما در فضای هنری کار کرده‌اید تا چه اندازه قدردان‌ شما بوده‌اند و این قدردانی را نشان داده‌اند؟
من عضو مؤسسه پیشکسوتان هستم و این مؤسسه تقریباً 80 عضو از گروه‌های مختلف هنری دارد که برای ما تولد می‌گیرند و یا هماهنگی می‌کنند تا به مسافرت برویم. آقای عظیمی با اینکه خودش جوان است ولی مثل پدر به این قضایا نگاه می‌کند. این واقعاً مایه خوشحالی است چون این پیشکسوتان تلاش کرده‌اند و در زمان خودشان یک وجهه‌ای داشته‌اند. خود من در چند شاخه مختلف اعم از کودک، طنز، جدی، تاریخی و اجتماعی کار کرده‌ام و چهار کتاب هم چاپ کرده‌ام. فکر می‌کنم این رزومه احتیاج به یک قدردانی مختصر دارد. اگر برای ما پیرها احترام قائل نشوند شما اصلاً باور نمی‌کنید که از شما هم قدردانی شود. البته من زیاد دوست ندارم لی لی به لالای پیرمرد و پیرزن بگذارم و بگویم بیا بنشین روی سر ما؛ اما به هر حال این هنرمندان زحمت کشیده‌اند و مرارت دیده‌اند. نتیجه‌اش این می‌شود که وقتی یک جوان می‌بیند آدم‌ها به پیشکسوتان احترام می‌گذارند پیش خودش می‌گوید پس ما هم باید چنین راهی را برویم تا در زمان پیری قدردان ما باشند.

http://www.banounews.ir/fa/News/169875/تلویزیون-یک-ویترین-برای-دیده-شدن-بیشتر-است---امروز-نبض-تئاتر-محکم-و-قرص-می‌زند---با-آتش-تقی‌پور-از-شبیه‌خوانی-و-علاقه-به-تئاتر-تا-حضور-در-سینما-و-تلویزیون
بستن   چاپ