آریا بانو
5 حقيقت درباره خودم، که نمي‌خواستم باورکنم!
چهارشنبه 6 ارديبهشت 1396 - 1:26:16 PM
آريا
نويسنده رمان Ruby در جلسه معارفه کتابش، درباره چيزهايي صحبت کرد که ما هيچ وقت دروهله اول باور نمي‌کنيم، چيزهايي که پذيرشش بسيار سخت است، اما مجبوريم که بپذيريم.

1. حقيقت: من هم مي توانم فريبکار باشم!
يک عالمه بليط پارکينگ، بيرون از کافي‌شاپ نزديک خانه پيدا کردم ، بايد آنها را به صاحبش برمي گرداندم اما يواشکي کنار چرخ ماشينم قايم شدم، سست شدم؛ و بعدش- ناگزير و بي هيچ توجيهي– توي داشبورد قايمشان کردم، مثل يک دروغ کوچولو بود و يا دزديدن يک آب نبات يواشکي از مغازه!!! زمان گذشت و کپه بليط ها آنجا بود، فراموششان کردم . براي هفته ها و شايد ماه ها فراموششان کرده بودم، بالاخره وقتي که بعد از مدت ها جريمه تخلفات اين ماهم آمدو خيلي بالا بود ، احساس کردم اين تاوان اشتباهم بوده !!! و به اين فکر کردم که من هم مي توانم گاهي فريبکار باشم

2.حقيقت: قدرت نه گفتن ندارم!
دخترم به آنها کوه "سينتوس" مي گويد. يک تپه جوراب کهنه، رسيدهاي گمشده، نامه ها و خيلي چيزهايي که غمگينم مي کند و چند تا کارت ويزيت.الان کوه سينتوس تلمبار شده توي يک جعبه و چپانده شده وسط جعبه هاي انباري، برچسب هم دارد! پيش خودم مي گويم، خوب مرتب کردن آنها سخت است اما در واقع، من قدرت" نه" گفتن ندارم، و نمي توانم به خانواده‌ام بگويم من هم يک گوشه اي( خيلي بزرگ) از خانه را براي خودم مي خواهم.

3.حقيقت: من هيچ وقت نقش ژوليت را بازي نخواهم کرد.
خيلي وقت پيش، من نقش هيپوليتا را در " روياي نيمه شب تابستان" داشتم. چون نقشم خيلي کوتاه بود، زمان آزاد زياد داشتم که با عوامل پشت صحنه گپي بزنم. گروه ما درباره سن و سال براي نقش‌هاي خاصي بحث مي کردند. از آنجايي که نقش ژوليت را بايد يک نوجوان بازي مي کرد، همه موافق بودند که بازيگر اين نقش نبايد سنش از 25 بيشتر باشد. آن زمان، من 31 ساله بودم. اما با بقيه مخالف بودم. من هميشه از سنم کمتر نشان مي دادم. در 16 سالگي در مدرسه يک هنرپيشه معروف به من گفت: "کوچولو تو در 15 سالگي عالي مي شي". من اعتقاد داشتم که من در 30 يا 40 سالگي هم مي توانم نقش ژوليت را بازي کنم، چون نمي خواستم به هيچ عنوان سن وسالم را بپذيرم. هيچ چيز برام غير ممکن نبود. در تمام زندگي با اين باور زندگي کردم. در 43 سالگي يک دختر کاملا سالم به دنيا آوردم، اما در 46 سالگي که جنينم سقط شد، خرد شدم و به طرز عجيبي شوکه! بخشي از وجودم نمي پذيرفت که در کدام فصل زندگي ام هستم. همان بخش هنوز هم قبول نمي کند که خيلي چيزها را از دست داده ام و ديگر هيچ وقت نمي توانم آنها را داشته باشم. اما حقيقت اين است که زمين مي چرخد و عمر مي گذرد و بايد بپذيرم که من يک انسان هستم و زمان برخي توانايي ها را از ما مي گيرد. من ديگر نمي توانم فرزندي بياورم. من ديگر براي اولين بار عاشق نمي شوم. هرگز نمي توانم نقش ژوليت را بازي کنم. از پنجاه سال ديگر و چيزهاي ديگر خبر ندارم. الان مي فهمم که نمي خواهم خبر داشته باشم.

4. حقيقت : من باهوش و عاقلم.
اين چيزي است که خيلي لازم دارم به ياد بياورم – و در عين حال لياقتش را- ممکن است اگر براي مدت مديدي در سايه باورهايي که ديگران نسبت به شما دارند زندگي کنيد، باور آنها" باور" شماهم بشود . اگر دوست شما، دائما" به شما بگويد که تو با هوش نيستي، البته شواهد چيز ديگري را نشان بدهد، حتما باور مي کنيد. اگر در زمان کودکي و يا نوجواني مورد بيرحمي هاي شديدي قرار گرفتيد و حس مي کنيد که کودن بوديد که توانايي متوقف کردنش را نداشتيد، و همين عدم توانايي شما را ديوانه و درب و داغان مي کند. تصور مي کنيد که هوش و بصيرت خود را به باد داده ايد!. وقتي يک نگاه گذرا به تجربياتم مي کنم، کاملا" تاييدش مي کنم و حقايق برايم روشن مي شود و خودم را همانطور که هستم مي بينم.

5. حقيقت: هنوز همسر قبليم را دوست دارم!
هنوز قهوه تلخ ايتاليايي که شريکي خورديم را به ياد دارم. کيکي که عشقم ازروي کتاب داستان بچه ها "زندگي من رو نمي ترسونه" نوشته دکتر مايا درست کرد و ساعتها وقت گذاشت که تزئينش کند و به من هديه بدهد، را به خاطر دارم. حتي بي مزه ترين جک هاي دنيا را که تعريف مي کرد، به ياد دارم. گرچه از او جدا شدم و با همه خشم ، دروغ ها ، دورويي و عذاب هاي روحي که وقت جدا شدن از هم، وجود داشت. به نحوي، من تمام آن احساسات قديمي را کنار گذاشتم و ديگر به آنها توجه نمي کنم. گاهي تناقض داشتن خيلي دشوار است. فهميدم اگر اين حقايق را در چند سطر بيان کنم برام خيلي راحت تر است. اما واقعيت اين است که ، با وجود همه زخم ها، من به عشقي نامرئي، بي وقفه گره خورده ام.

http://www.banounews.ir/fa/News/4488/5-حقيقت-درباره-خودم،-که-نمي‌خواستم-باورکنم!
بستن   چاپ