آریا بانو
هويت گمشده‌ي زنان
سه شنبه 23 خرداد 1396 - 2:29:48 PM
آريا
براي تشکيل کانون خانواده ، هر کدام از زن و مرد ، وجوهي از ابعاد شخصيت خود را در راستاي احياء خانواده از فرديت خارج مي کنند و غرق جنبه اجتماعي خانواده مي نمايند . و البته وجوهي از ابعاد شخصيت هر کس مربوط به خود اوست و ربطي به خانواده ندارد و در آن حالت هر کدام در درون خود خصلت هاي فردي خود را دارند . مثل من و شما که در مقابل هم دو نفر انسانيم با خصوصيات فردي مربوط به خود ، اما در مقابل خداوند هيچيم ، و همه فرديت خود را غرق ربوبيت او مي کنيم .

اگر زن و مرد از آن جهت که بايد نظر به خانواده داشته باشند و جنبه فرديت خود را در مقابل خانواده نفي کنند ، اين کار را نکردند ، عملا کارشان به مقابله با همديگر مي انجامد ، ديگر نه کار زن پذيرش تمناي مرد خواهد بود و نه مرد نسبت به آن زن و خانواده احساس مسئوليت مي کند ، و ناخواسته کانون ارتباط آن دو به عنوان اعضاء خانواده ويران مي شود . ولي اگر زن هويت خود را قبول تمناي مرد و کمک به مرد براي رساندن خانواده به اهداف مورد نظر جستجو کرد ، مقصد بزرگي را دنبال کرده است .

گاهي ما خودمان گم شده ايم و مي خواهيم خود را پيدا کنيم ولي نمي دانيم خود گم شده خود را کجا پيدا کنيم ، در اين مقاله مي خواهيم عرض کنيم ، خود گمشده زن در قبول تمناهاي همسرش پيدا مي شود.اگر زن هويت گم شده خود را در پذيرش تمناي مرد پيدا کند و مرد را در اين پذيرش تمنا کمک کند تا بتواند مسئوليت اداره خانواده را ، که کلش به عهده ي مرد است ، خوب انجام دهد ، اين زن در اين شرايط به يک موفقيت بزرگ دست پيدا کرده است.

وقتي انسان به جاي خدا ، محور شد و «من» هاي زن و مرد به ميدان آمد ، به جاي تمنا از طرف مرد و پذيرش از طرف زن ، دو تمنا روبه روي هم قرار مي گيرند . و در اين حالت هيچ وقت کانون خانواده به طور واقعي شکل نمي گيرد . چون بالاخره يک نفر بايد مسئوليت کلي خانواده را بر اساس اصولي که شريعت تعريف کرده است به عهده بگيرد و ديگري جهت موفقيت آن مديريت ، باز بر اساس اصولي که شريعت تعريف کرده ، ظرائفي را که در توان دارد به کار بندد تا آن خانواده به عنوان يک واحد توحيدي شکل بگيرد و جلو رود . در راستاي مسئوليت کلي مرد ، شريعت مي فرمايد : خروج زن از خانه به اذن و اجاره شوهرش باشد و زن هم به جهت بندگي خدا ، از شوهرش اجازه مي گيرد ، نه به جهت فربه کردن "من" شوهر ، چون هر دو براساس اصول شريعت الهي عمل مي کنند و در مقابل خدا هيچ اند .

بحث فربه کردن « من » مرد مطرح نيست ، بحث احترام به مسئوليتي است که خداوند به عهده مرد گذاشته است . توصيه اي که دين به زنان مي کند اين است که حرف همسران خود را بشنويد ولي براي خدا ، وقتي روشن شد به خاطر حکم خدا حرف او را مي شنويد ديگر « من » همسرتان فربه نمي شود بلکه مسئوليت او بيشتر مي گردد.

در خانواده اگرخدا محور شد ، يکي تکليفش مي شود رهبري کلي خانواده براي رساندن آن خانواده به فضايي که اعضاء در يگانگي با همديگر نظرها را به سوي حضرت احد بيندازند و ديگري تکليفش مي شود کمک کردن و پذيرفتن تمناهاي مسئول خانواده براي اين که خانواده به وحدت مطلوب برسد .

در راستاي چنين هدفي است که زن احساس مي کند با تمام وجود در تحقيق آن هدف در صحنه است . اگر خدا محور شد يکي مثل ملواني که مي خواهد اين کشتي را به ساحل برساند ، تکليفش مي شود دستور دادن ، و يکي تکليفش مي شود پذيرش دستورات ملوان ، تا در رساندن کشتي به ساحل سهيم باشد . وقتي هر کدام براساس اصول شرعي جايگاه و وظايف خود را تعريف کنند هيچ کدام منيتي ندارند .

زنان و تضاد با خود
اگر در صحنه خانواده دو من پيدا شد و هر دو همسر خواستند رئيس باشند ، دو رقيب مي شوند روبه روي هم . اگر زنان قبول و پذيرش را معناي واقعي خود ندانند ، جنگ ميان دو تمنا آغاز مي شود و اين جنگ ، در عين ظاهري صلح گونه ، سراسر رقابت و تلاش يکي براي غلبه بر ديگري است .

تضادي که بعد از مدتي زنان با خود پيدا مي کنند ريشه اش در اين است که از يک طرف فطرتا قبول تمناهاي مرد را عامل نشاط و معنادار کردن زندگي خود مي دانند و از طرف ديگر براي خود تقاضا و تمنايي مستقل قائل شده اند در مقابل تمناي مرد ، و عملا دو من در يک سرا به وجود آمده است . وقتي نفس اماره مزه اين نوع من را چشيد به آساني نمي تواند از آن دست بردارد .از طرفي حس مي کند که اين من مستقل خودش نيست از طرفي نفس اماره سعي در حفظ آن من دارد . در نتيجه خودش با خودش تضاد پيدا مي کند .

حالا که يک من پيدا کرده در مقابل مرد ، براي خودش اين سئوال پيش مي آيد که چرا مرد دستور بدهد ولي من دستور ندهم – تضادي بين زن خانه بودن با مسئوليت مردانه – اين تضاد ، او را به عصيان بر خود و بر ديگران و نارضايتي از وضع موجود خود مي کشاند . مي بيند نه ديگر خودش ، خودش است و پذيرش تمناهاي مرد به عنوان مسئول خانه ، و نه مي تواند از نظر روحي و فطري يک من مستقل از مرد داشته باشد . يک مني شده در مقابل مرد ، به طوري که مي خواهد بر مرد حاکم باشد ، تضاد بين غريزه ي غلبه برغير از يک طرف و فطرت پذيرش تمناي مرد از طرف ديگر ، زن را به بي هويتي مي کشاند ، نمي داند زن است يا مرد ، مادر است يا پدر ،قيافه مردان بگيرد و داد بزند ، يا صفات زنان داشته باشد و مسئوليت هاي اصلي خانه را به عهده مرد خانه بگذارد ؟ با خودش نمي تواند بسازد و تلاش مي کند براي نجات از جنگ بين « خدمت » يا « قدرت» بر من بيفزايد و قدرت و استعلاي بيشتري را طلب کند و لذا از خود اصيل خود دورتر مي شود و در نتيجه نارضايتي بيشتر از خود ، و فربه کردن من همچنان ادامه مي يابد .

مرد در چنين شرايطي در مقابل من فربه شده ي زن ، ديگر احساس مسئوليت نسبت به سرنوشت خانواده ندارد و لذا من اين مرد تبديل به من مي شود که زن را بيشتر شيئ مي بيند که بايد از آن تمتع بيابد ، در اين حال ، نه زن ديگر پذيرش تمناي مرد را کار خود مي داند و نه مرد ارتباط صحيح با زن و خانواه را مسئوليت خود مي شمارد ، دو حيوانند که با محاسبه هاي دنيايي همديگر را تحمل مي کنند ، ولي نه اين که با هم اند ، بلکه برهم اند .

در عين تمتع از هم ،هر کدام در درون ديگري را رقيب خود احساس مي کند ، هر کدام فکر مي کند ديگري عامل خسرانش شده است . مثل تصور ما نسبت به مغازه داري که کالاهاي مورد نياز ما را دارد ، در عين اين که به جهت آوردن آن کالاها از او تشکر مي کنيم ، در درون خود همواره نگرانيم نکند کلاه سر ما بگذارد.

عشق زن و مردهاي غربي عموما نسبت به همديگر همه چيز هست مگر عشق ، يک معامله ي محترمانه و مودبانه است که بايد همواره به همديگر القاء کنند که اين عشق است ، مگر عشق بدون ايثار ممکن است ، و مگر ايثار با خودخواهي جمع مي شود ، و مگر نفي خود با نظر به عالم قدس ممکن است ؟ بايد براي هدفي متعالي و حضور در زندگي ابدي ،خود مادون دنيايي را زير پا گذارد .

http://www.banounews.ir/fa/News/4817/هويت-گمشده‌ي-زنان
بستن   چاپ