آریا بانو
ورنر هرتسوگ: «به خیال‌پردازی‌های سرکش من اعتماد کنید!»
چهارشنبه 13 تير 1397 - 19:41:03
بانو نیوز - رستۀ جدیدی تحت‌عنوان گفت‌و‌گو را در روزچین راه‌اندازی کرده‌ایم که در آن سعی داریم گفت‌و‌گو با نخبگان و بزرگان را ترجمه و منتشر کنیم. در متن پیشین گفت‌و‌گویی با دیوید لینچ فقید را پیش بریدم. در این متن به‌سراغ ورنر هرتسوگ می‌رویم که مخاطبان جدی سینما نام او را حتماً با مستندهایی مرد خرس قهوه‌ای ، ملاقات‌هایی در انتهای جهان و غار رؤیاهای فراموش‌شده و… به یاد دارند. فیلم‌های درجه یکی هم مانند فیتزکارلدو هم که جای خود دارند.
گفت‌و‌گو با ورنر هرتسوگ
آقای هرتسوگ فکر می‌کنید کسی آنقدر دیوانه باشد که شما را برای کارگردانی فیلمی پر‌خرج یا اصطلاحاً بلاک‌باستر استخدام کند؟ به نظرم کسی که این کار را بکند اصلاً دیوانه نیست، چون با پولی که امروزه در هالیوود برای ساخت فیلم‌ها خرج می‌شود من هم می‌توانم فیلمی بزرگ و پرخرج بسازم. مثلاً اگر هالیوود بخواهد فیلمی حماسی مثل آگیره، خشم پروردگار را بسازد، بعید می‌دانم بودجه‌اش را کمتر از 50 میلیون دلار تخمین بزند و کسی هم به خودش اجازه نمی‌دهد به کمتر از این رقم فکر کند. ولی بودجۀ این فیلم در سال 1970 فقط 360 هزار دلار بود! حالا فرض کنیم اگر قرار بود این فیلم همین حالا ساخته شود بودجه‌اش نهایتاً دو برابر می‌شد و همان 700 تا 800 هزار دلار تمام می‌شد. به نظرتان الان محبوب‌تر از قبل هستید؟ نمی‌دانم. واقعاً نمی‌توانم در این‌باره قضاوت کنم، چون محبوبیت خیلی برایم مطرح نیست. معنای محبوبیت برایم مبهم و نامعلوم است. هنوز هم مثل سابق زندگی می‌کنم. به مادیات اهمیتی نمی‌دهم و البته چیز زیادی هم ندارم. مادیات برای من بخش بسیار کوچکی از زندگی به شمار می‌آیند. مادیات نمی‌تواند این‌قدر هم کم‌ارزش باشد. من فقط یک دست کت‌شلوار دارم و همینی است که الان به تن دارم. این لباس اولین و آخرین کت‌شلواری است که خریده‌ام، درست 25 سال از آن روز می‌گذرد! همین کفشی را که الان به پا دارم 3 سال پیش خریده‌ام و فقط همین یک جفت را دارم. البته کم‌کم باید کفش‌ جدیدی بخرم، چون زهوار این‌ها در رفته است! واقعاً؟ بله، نیازی به داشتن 20 جفت کفش ندارم. ماشینی دارم که آن را 12 سال پیش خریده‌ام. مشکلی هم ندارد. من از زندگی لذت می‌برم و این چیزها خیلی پایه‌ای و ابتدایی است. مثلاً در هیچ شبکه اجتماعی در اینترنت حضور ندارم. حتی تلفن همراه هم ندارم و احتمالاً آخرین نفری روی این کره خاکی‌ام که هنوز تلفن همراه ندارد. آدمای کمی اینطور زندگی می‌کنند و البته همه از آن‌ها بدشان می‌آید؛ چون نمی‌توان با چنین انسان‌هایی ارتباط برقرار کرد. نمی‌خواهم هر لحظه در دسترس باشم. البته ارتباط با دیگران را دوست دارم، ولی این ارتباط باید به‌شکلی پایه‌ای باشد. هیچ‌وقت به مهمانی نمی‌روم، ولی گاهی دوستانم را به خانه دعوت می‌کنم و برایشان غذا می‌پزم. با آن‌ها سر میز شام می‌نشینم و صحبت می‌کنم، ولی تعدادشان نباید از شش نفر بیشتر باشد، چون میزم فقط شش صندلی دارد! وقتی هم با هم صحبت می‌کنیم موضوع حرف‌های‌مان مشابه است. ولی وقتی به مهمانی می‌روید حداقل 200 نفر آنجا حضور دارند و موسیقی هم با صدای بلند در حال نواخته‌شدن است و هر گوشه و کناری چند نفر در حال حرف‌زدن هستند و موضوع صحبت‌ها هم بسیار متفاوت است؛ تازه حرف‌هایشان بسیار کوتاه و گذراست. خب، جناب هرتسوگ برای مهمان‌هایت غذا چه می‌پزی؟ این دورهمی‌ها در‌واقع مهمانی نیستند؛ برای دوستان و کسانی که برایم مهم هستند غذا درست می‌کنم. معمولاً با همسرم غذا درست می‌کنم، ولی وقتی قرار است استیک بپزیم خودم دست‌به‌کار می‌شوم. صحبت‌کردن در این فضا بسیار لذت‌بخش است و حین صحبت‌کردن استیک را آماده می‌کنم و خودم غذا را سرو می‌کنم. روابط اجتماعی من این مدلی است. به نظر می‌رسد فیلم‌هایتان در ستایش روابط انسانی است. به نظرتان فیلم‌های‌تان درباره معنای انسان‌بودن است؟ نمی‌خواهم فیلم‌هایم را در دسته‌بندی خاصی قرار بدهم. البته شرایط انسانی ما همیشه برایم جذاب و گیرا بوده است و فکر می‌کنم ادبیات و نقاشی هم همین کار را می‌کنند و اگر کسی علاقۀ جدی‌ای به این حوزه‌ها داشته باشد می‌داند که ادبیات و نقاشی هم به شرایط انسانی می‌پردازند. ولی آیا شما در جست‌و‌جوی آن بُعد روحی هستید که انسان‌ها را به هم مرتبط می‌کند؟ شاید. در دل همه هنرها –البته در گفتن این حرف کمی احتیاط می‌کنم چون خودم را هنرمند نمی‌دانم. ولی معتقدم در دل کاری که من می‌کنم چیزی وجود دارد که ما را روشن می‌کند، ما را آگاه می‌کند، چیزی که فراتر از سرگرمی سطحی و صرف است و به عمق ما نفوذ می‌کند . بله، فیلم‌هایم همگی سرگرم‌کننده هستند و من یکی پس از دیگری فیلم‌های جریان غالب یا همان مِین استریم می‌سازم. من فیلم‌های شما را جریان غالب نمی‌دانم. من داستان‌های فوق‌العاده و قابل‌فهمی دارم که می‌توانم آن‌ها را از الجزایر و مسکو گرفته تا بوینس آیرس پخش کنم و مردم همه این کشورها فیلم‌هایم را می‌فهمند. حتی افراد بسیار جوان هم با فیلم‌هایم ارتباط برقرار می‌کنند. نوجوانان بسیاری را دیده‌ام که با هیجان درباره فیلم آگیره مطلب می‌نویسند. حالا مهم نیست که فیلم‌هایم 200 میلیون دلار فروش نمی‌کنند، من این فیلم‌ها را فیلم‌های جریان غالب می‌دانم. شما فیلم‌سازی بودید که ابتدا با فیلم مستند شروع کردید و بعد به‌سراغ فیلم داستانی رفتید. خیلی‌ها به‌راحتی شما نتوانستند چنین تغییری در کارشان ایجاد کنند. کسی دیگری هم هست که هم فیلم مستند بسازد هم فیلم داستانی؟ در واقع، الان کسی را می‌شناسی که این کار را بکند؟ مایکل وینترباتن. آها، آره. او هم فیلم مستند می‌سازد هم داستانی. کس دیگری را می‌شناسی؟ اگر هم باشند بسیار اندک‌اند. ولی باید با احتیاط در این‌باره حرف زد، چون من سعی می‌کنم مرز بین این دو ژانر فیلم‌سازی را محو کنم و در بحث فیلم مستند بسیار مبدعانه عمل می‌کنم. چه کسی انتظار داشت در فیلم مستندم درباره نقاشی‌های غارها فِرد استایر را حین رقص با سایه ببیند؟ یا کروکودیل‌های زال (کروکودیل‌هایی که رنگ پوست‌شان سفید است) دقیقاً. چه کسی انتظار داشت در فیلم از کروکودیل‌های جهش‌یافته و زال استفاده کنم؟ پس این سرکشی‌های من فقط به دلیل خیال‌پردازی‌های خودم به‌تنهایی نیست، این حسی جمعی است که در همۀ افراد وجود دارد؛ من فقط می‌خواهم سرکش باشم و هر چه دلم خواست به تصویر بکشم. در این مسیر آن‌قدر پیش می‌روم که تولیدکننده فیلم مجبور شود دست و پایم را ببندد. این همان لذت فیلم ساختن است، لذت داستان‌گویی است، لذت دیدن سینماست. درست به همین دلیل است که حس می‌کنم کسی نباید 100 درصد به تو اعتماد کند، تو داستان‌گوی قابل اعتماد نیستی. درست فکر می‌کنم؟ نه، همیشه می‌توانید به خیال‌پردازی‌های سرکشانه من اعتماد کنید. خیال‌پردازی سرکشانه یعنی اینکه ممکن است هر لحظه وحشی و از کنترل خارج شود. ما به‌عنوان مخاطب این سرکشی را دوست داریم. چرا در فیلمم از کروکودیل زال استفاده کردم؟ بله، خیلی فوق‌العاده بود و به فیلم می‌آمد. من این چیزها را ابداع می‌کنم.
«اگر قرار باشد فردا آخرین روز دنیا باشد، همین امروز ساخت فیلم جدیدی را آغاز می‌کنم»
حس می‌کنم آن کروکودیل‌ها نمادی از تأثیر انسان بر محیط‌زیست بودند. درست فکر می‌کنم؟ فکر می‌کنم حضورمان روی این کره خاکی پایدار نخواهد بود و به‌زودی منقرض خواهیم شد. فکر نمی‌کنید گونه‌ای از انسان‌ها بتوانند با شرایط سازگار شوند؟ ما منقرض خواهیم شد. نوع بشر منقرض خواهد شد، چون کروکودیل‌ها و خزندگان شانس بیشتری برای بقا خواهند داشت. نژاد بشر پایدار نیست و چیزهای زیادی وجود دارد که می‌تواند ما را از صحنه روزگار محو کند. میکروب‌هایی که در پی ما هستند، خطر برخورد شهاب‌سنگ به زمین یا خطر اَبَر انفجاری آتشفشانی. آخرین نمونه این انفجارهای آتشفشانی حدود 72 هزار سال پیش در نیوزلند رخ داد و تقریباً همه‌چیز را در آن منطقه از بین برد و احتمالاً در آینده انفجارهای بزرگ‌تری هم در راه خواهند بود. فکر نمی‌کنید که بشر به‌اندازۀ کافی باهوش باشد که بتواند با چنین شرایطی سازگاری یابد؟ نه، چون مثلاً اگر برق برای یک ماه قطع شود چه می‌کنید؟ کل کانادا، کل آمریکا و همۀ دنیای متمدن؛ حتی مایحتاج زندگی را هم نمی‌توانید بخرید، چون الان درهای همه فروشگاه‌ها الکترونیک شده است، دیگر به سوخت و بنزین دسترسی ندارید و عملاً جایی نمی‌توانید بروید. غذا از کجا گیر می‌آورید؟ در چنین شرایطی دیگر نمی‌شود حتی برای فردا تصمیم‌گیری کرد. مگر اینکه بخواهید خودتان کشت و زرع کنید! خطر چنین انقراضی شما را نگران می‌کند؟ اینکه قرار است روزی منقرض شویم مرا نگران نمی‌کند؛ این قضیه اصلاً مرا نمی‌ترساند. مارتین لوتر مصلح در جواب این سوال که «اگر قرار باشد همین فردا دنیا از بین برود چه می‌کنید؟» گفت: «همین امروز یک درخت سیب می‌کارم.» ورنر هرتسوگ به اَبَر‌انسان باور دارد؟ این سوال را نپرسید، ولی اگر قرار باشد فردا آخرین روز دنیا باشد، همین امروز ساخت فیلم جدیدی را آغاز می‌کنم. منبع

http://www.banounews.ir/fa/News/54647/ورنر-هرتسوگ--«به-خیال‌پردازی‌های-سرکش-من-اعتماد-کنید!»
بستن   چاپ