آریا بانو
گوهر خیراندیش: مردم از تلویزیون ‌همه حقیقت را نمی‌شنوند
دوشنبه 15 مرداد 1397 - 12:12:26
آریا بانو -
به گزارش آرمان، گوهر سینمای ایران، لقبی که سال‎هاست در مورد گوهر خیراندیش شنیده می‎شود، بازیگری که نزدیک به 70 فیلم سینمایی و 50 سریال بازی کرده است و همین کارنامه 4 دهه‎ای سنگین سبب شد تا او خیلی زود به چهره‎ای شناخته ‎شده برای مردم سرزمینمان تبدیل شود. بازیگری که از درام تا کمدی، صاحب سبک بوده و یکی از بازیگران طراز اول کمدی تاریخ سینمای ماست گرچه توانسته جوایز داخلی و جهانی نیز از بابت بازی در آثار درام دریافت کند.
خیراندیش این روزها کمدی پرفروش «دشمن زن» را بر پرده دارد و همین بهانه بسیار خوبی برای هم‎صحبت شدن با اوست، اما بیش از آنکه راجع فیلم حرف بزند، از دردها و رنج‎هایی گفت که سالیان بسیاری است قلب او را به درد آورده است. درباره نگاه او به فضای امروز جامعه «آرمان» با گوهر خیراندیش گفت‌وگو کرده که می‌خوانید.
خانم خیراندیش شما یکی از نمادهای کمدین زن سینمای پس از انقلاب هستید و به همین دلیل می‎خواهم بپرسم چرا ما در تمام این سال‎ها، به اندازه انگشتان یک دست نیز کمدین زن نداریم؟ سینمای ما مردسالار است، فیلمنامه‎نویسان ما نقش‎های کلیدی چندانی برای زنان نمی‎نویسند، با زن‎ها نمی‎توان شوخی کرد، مردم نمی‎پسندند یا...؟
بخشی از پاسخ من در سوال شما وجود دارد. اصولا مهم‎ترین بخش موضوع شوخی با زنان در سینمای ما، هنوز متر و معیار مشخصی ندارد اگرچه ممکن است بتوانیم در مورد نقش‎های دیگری همچون مادر، خواهر و زن در سینمای اجتماعی یا رومنس به استانداردهایی با پارامتر مشخص برسیم ولی در مورد کمدی، شرایط، خیلی روی لبه تیغ است، به دلیل اینکه اگر هر یک از این شوخی‎ها (که البته نوع فیزیکال آن انجام نمی‎شود و شوخی‎های کلامی هم می‎لغزد به شوخی‎هایی که ممکن است عرف جامعه آنها را نپذیرد)، از سوی آقایان مطرح شود، مساله کاملا فرق می‎کند.
در فیلم‎های کمدی که من بازی کردم مانند روز باشکوه، مکس، خواستگار محترم، استخوان‎های بابام، نان، عشق و موتور 1000 و... جنس شوخی‎ها برمی‌گردد به کلیت فیلم نه اینکه تنها قائم به شخص یا بازیگر زن آن باشد البته در «مکس» و «خواستگار محترم» به تنهایی توانستم حتی در یک سن بالا، به دلیل عشق مرد و زنی در سن پیری، توجه تماشاگر را جلب کنم. در فیلم «دشمن زن» از زبان آقای فرحبخش شنیدم که به برخی از جمله‎های من ایراد گرفته بودند که بالاخره خیلی ظریف از کنارش گذشتند.
خیلی جملات و دیالوگ‎ها هست که وقتی از زبان آقایان بیرون می‎آید، مساله حتی خنده‎دار هم می‎شود، به‎گونه‎ای که حتی اگر آن کلمه رکیک باشد، با خنده، آن را ماست‎مالی می‎کنند اما به نظر من در مورد خانم‎ها، این اتفاق حتی خوشایند خانواده‎ها هم نیست و بیان آن برای خود جامعه هم بامزه نیست و در نهایت، این عادت جامعه برای نگفتن این حرف‎ها از زبان زنان و دختران، کمی خانواده‎هایی را که به سینما می‎آیند، معذب می‎کند. مورد دیگر برمی‎گردد به فیلمنامه‎هایمان که همگی قصه‎محور هستند و من ندیدم که بخواهند برای یک تیپ یا کاراکتر نوشته شده باشند.
من سعی می‎کنم در هر سناریویی که بازی در آن را می‎پذیرم، منهای اینکه پیشنهاداتم را روی کلیت کار به نویسنده و کارگردان منتقل می‎کنم بلکه روی نقش خودم پیشنهاداتی می‎دهم تا نقش را دیدنی‎تر و جذاب کنم. من برای بازی در یک نقش، نوعی طراحی در نظر می‎گیرم و در راستای این طراحی، پیشنهادهای کلامی و فیزیکی ارائه می‎دهم که تا به امروز، بیشتر آنها مورد قبول کارگردان‎ها قرار گرفته و نقش را پررنگ‎تر کرده است که اگر به متن‎های اولیه سناریوها رجوع کنید، می‎بینید که نقش تا آن میزان پررنگ نیست.
یادم است یکی از هنرپیشه‎های دوست‎داشتنی گفت: «وقتی بعضی‎ها می‎آیند به من می‎گویند که من چقدر دلم می‎خواست که جای شما بودم یا دوست داشتم این نقش را بازی کنم، می‎گویم خب این من بودم که نقش را متبلور کردم که تو آن را دوست داشتی. نمی‎دانم اگر متن اصلی به دستت می‎رسید نقش را به همین اندازه الان دوست داشتی یا نه». مورد سوم به این موضوع برمی‎گردد که مورد پسند جامعه نیست که زنان، بی‎پروا و صریح روی پرده سینما شوخی کنند. خانواده‎ها هم در موقعیت‎های خانوادگی و رویارویی با بازیگر مقابل، آن طنز را دوست دارند نه اینکه به تنهایی بخواهند این ظرافت را در بیان یک زن ببینند.
بسیاری از بازیگران ما در پذیرش یک نقش، ملاک‎هایی همچون کوتاهی یا بلندی نقش و البته دستمزد را در نظر می‎گیرند، فارغ از اینکه کارگردان کار متعلق به چه جناحی باشد اما وقتی به کارنامه شما نگاه می‎اندازیم، می‎بینیم به‌جز آقای حاتمی‎کیا و البته آقای شورجه در آن اوایل و چند نفر محدود دیگر، با کمتر کارگردانی از آن طیف کار کردید. گویا فارغ از فیلمنامه، شخصیت و مرزبندی‎های سیاسی و اجتماعی کارگردان آن کار هم در تصمیم‎گیری‎تان دخیل است؟
به نظر من، بیش از هر چیزی، اول باید ببینیم یک کارگردان می‎خواهد در چه مقطع زمانی، چه حرفی را بزند. اگر در آن مقطع، دیدگاه سیاسی، اجتماعی و مذهبی داشته باشد و سمت و سویش به جهتی برود که به کلیت جامعه و نگاه من نزدیک باشد، برای من فرقی نمی‎کند که چه کسی است. آن موقع دیگر مهم نیست که این آدم از چه جناح سیاسی، مذهبی و اجتماعی است.
در آن زمانی که به من کار پیشنهاد می‎شود، من به قصه و حرفی که می‎خواهد در آن مقطع بزند، توجه می‎کنم. اگر یک قصه خنثای به‌درد نخور یا یک حرف تاریخی نسبتا تحریف شده و سفارشی باشد، مطمئنا قبول نمی‎کنم. البته سفارش در نوع خودش بد نیست ممکن است سفارش از طرف کانون پرورش فکری کودکان باشد یا سفارش از یک جایی باشد که مبدأ آن، نگاه شریف انسانی و درستی باشد ولی اگر سفارش برای چیزی باشد که تو به آن اعتقاد نداری، من این کار را انجام نمی‎دهم.
اما شما در «معمای شاه» بازی کردید که به دلیل محتوای آن، مورد انتقاد شدید بخشی از مردم و حتی چند بازیگر سریال واقع شد که نشان می‎داد کلیت کار، یک اثر سفارشی است. بازی در این کار، در تناقض با نگاه حق‎طلبانه و آرمانی شماست که اکنون به آن اشاره کردید.
اجازه می‎خواهم در مورد «معمای شاه» سکوت کنم و فقط بگویم به دلیل اینکه من متن نداشتم و متن را روز‌به‌روز به ما می‎دادند و کلیتی که برای من تعریف شد، قصه زندگی‎ام در خانواده وزیری که دکتر بود و پسرش در خارج تحصیل می‎کرد و خودش، زنی بود با خدا و مهربان که تمام هنرمندان آن زمان در خانه او آمدوشد می‎کردند و آدم‎های شریفی بودند، پذیرفتم که در این کار بازی کنم. این قصه زندگی ما در زمان پهلوی بود. دیگر من، آن طرف مابقی قصه که ضبط شده و تمام شده بود را نه خوانده بودم و نه دیده بودم.
گناه من بخشودنی نیست که بیایم خودم را ببخشم و بگویم که خیلی خب؛ من قصه نخوانده‎ای را قرارداد بستم و بازی کردم. به من توضیح دادند که یک خانواده است و این است قصه‎شان و من این قصه را دوست داشتم. فکر کردم در آن زمان، این آدم‎ها، آدم‎هایی هستند که تمام نویسندگان، خوانندگان، نقاشان و بعضی از هنرپیشه‎ها در خانه آنها آمدوشد داشتند و اینها خانواده فرهنگی و فرهنگ‎دوستی بودند یعنی همین خانواده‎ای که من در آن بازی کردم و مدت کوتاهی هم بود چون عمر این زن بر اثر ابتلا به سل کوتاه بود و مرد.
من قصه زندگی خودم در «معمای شاه» را دوست داشتم. ولی قصه آن طرف که حالا چه روایتی را تعریف کردند و اینکه چقدرش به واقعیت‎ها نزدیک بوده و چقدرش واقعیت نبوده را من، نه متن آن را داشتم و نه می‎دانستم. البته این اشکال هست و همیشه هم بوده ولی باور کنید خیلی از دوستان می‎گفتند شرایط آن زمان از این چیزی که نشان داده شد، بدتر بوده و خیلی‎ها هم می‎گفتند این چیزهایی که نشان داده شد، درست نبوده. در این رابطه، صحبت‎های ضدونقیض بسیاری شنیدم. همان موقع آقای ورزی می‎گفتند که «من کارشناس‎هایی گذاشته‎ام که بعد از پخش سریال، می‎نشینند و کار را تحلیل و آنالیز می‎کنند». البته همیشه در به نمایش گذاشتن یک تاریخ، مخصوصا اینکه معاصر بوده و به دلیل تازگی آن و اینکه خیلی‎ها، آدم‎های آن دوران بوده و هر دو شرایط را درک کرده‎اند، سختی‎هایی وجود دارد.
حالا ممکن است یک قصه تاریخی، به مذاق خیلی‎ها خوش نیاید و بگویند تحریف شده است. البته که نمی‎شود زحمات گروه‎هایی که در این سریال مشغول بودند را هم نادیده بگیریم چون بهترین‎ها و کاربلدهای سینما و تلویزیون دور هم جمع شدند تا این سریال ساخته شود از فیلمبرداری، اسپشیال‌افکت و طراحی صحنه و لباس گرفته تا گریم، کارگردانی قوی‎تر از کارهای قبلی آقای ورزی و... همه جزو جلوه‎های تماشاگرپسند به شمار می‎رود که این سریال از آنها برخوردار بود.
شاید این موضوع به رویکرد و سیاست‎های تلویزیون طی سال‎های اخیر مربوط باشد. خود شما در مقایسه با سال‎های گذشته، کمتر در تلویزیون کار می‎کنید. رویکرد تلویزیون طی این سال‎ها، مورد انتقاد مردم بوده و ریزش مخاطب را تجربه کرده؛ آیا این کم‎کاری می‎تواند به معنی اعتراض باشد؟
من اگرچه کارم را با تئاتر و سینما آغاز کردم، اما مردم، من را بیشتر با تلویزیون شناختند بنابراین در وهله اول، تلویزیون را خانه اصلی خودم می‎دانم ولی متاسفم که دست ما برای گفتن حقیقت‎های جامعه باز نبوده و نیست. مردم هم وقتی از یک رسانه، از این جعبه جادویی آنچه را که در جامعه تجربه‌ می‌کنند نمی‎بینند یا نمی‌شنوند، کم‌کم از آن فاصله می‌گیرند چون چنین روشی را قبول و باور ندارند.
خیلی چیزها باعث شد که روند یک اتفاق، در تلویزیون یکجور باشد و در جامعه، یکجور دیگر. یعنی تبلور واقعیت‎هایی که در جامعه بود، در تلویزیون نبود به همین دلیل مردم، از آن فاصله گرفتند. زمانی که آمریکا بودم، آقای رحیمی(تهیه‎کننده سریال دیوار به دیوار) برای دعوت از من برای حضور در این کار تماس گرفت. آن زمان من خیلی رنجیده بودم و واقعا نمی‎خواستم دیگر با تلویزیون کار کنم اما ایشان گفتند که مدیران رده بالای تلویزیون واقعا علاقه‌مند هستند که شما باز دوباره با تلویزیون همکاری کنید و من این را به مثابه تغییر سیاست‎ها و روش‌های این رسانه دیدم و بدین ترتیب بود که وقتی در آمریکا بودم، قراردادم را برای بازی در این سریال به صورت تلفنی بستند و من بعد آمدم ایران.
حتی این صحبت مطرح بود که از کارگردان‎های سینما دعوت شده که به تلویزیون برگردنند و کار کنند. از کیانوش عیاری، سامان مقدم، سیروس الوند، رضا میرکریمی و محمدمهدی عسگرپور نام برده شد که دعوت شده‎اند بیایند و کارهای خودشان را بسازند و از این طریق داشتند سعی می‎کردند مخاطبان تلویزیون را بیشتر کنند. به نظر من، تنها راهش این است که اصحاب رسانه ملی، به هنرمندان اعتماد کنند و سعی کنند اگر گاهی چیزی در اجتماع اتفاق می‎افتد و واقعیت‎هایی که هست را حتی با انتقادهای بجا در تلویزیون پخش کنند که اگر این اتفاق بیفتد، مردم بیشتر اعتماد می‎کنند.
راه اعتماد و جلب مردم، پوشش دادن واقعیت‎های جامعه است که اگر بشود، آنها را در تلویزیون نشان دهیم. مثلا در مورد ارتباط زن و مرد یا نشان دادن هیبت زن، ما معذوریت‎های زیادی در تلویزیون داریم که باعث شده مردم بروند سراغ دیگر رسانه‌ها. وقتی فرزند من تیر می‎خورد و من نمی‎توانم به او دست بزنم یا زخمش را ببندم، دیگر از این غیرواقعی‌تر که من مادر نمی‎توانم دست فرزندم را بگیرم؟ تماشاگر درباره چنین صحنه‌ای چه می‌گوید؟ کجای گرفتن یک فرزند آسیب دیده یا یک شهید مشکل دارد؟
کدام خانواده‎ای که تجربه بیماری فرزند را داشته و حتی دیگر خانواده‌ها چنین چیزی را بد می‌دانند و احساس دیگری برایشان به‌وجود خواهد آمد؟ من سال‎ها رنج بردم که چرا نمی‎توانم دست فرزند نوجوانم را بگیرم و چرا باید وقتی مثلا فرزندم تیر می‎خورد، پارچه را به دست او بدهم تا خودش زخمش را ببندد؟ آخر چه‌ کسی این را باور می‌کند؟ بنابراین این رنج من در این سال‎ها رنجی است که فکر می‎کنم به تماشاگر هم منتقل شده و آنها هم متوجه می‎شوند که چقدر سوال‌برانگیز و غیر واقعی است.
حالا این حرف‌ها که مطرح می‌شود ممکن است برخی‌ها واکنش نشان دهند اما این حرف من نباید به معنی رواج مسائل دیگر تلقی شود. همین چند وقت پیش، زنان را در ورزشگاه‌های جام جهانی نشان دادند؛ چه اتفاقی افتاد؟ فکر می‎کنم اگر اجازه بدهند که مردم، خودشان خوبی و بدی مسائل را درک و انتخاب کنند، مطئمن باشید کمتر مشکل به وجود می‎آید.
بعد از یک شروع محافظه‎کارانه در ابتدای گفت‎وگو، روحیه تهاجمی توأم با منطق جالبی از خود نشان دادید که شاید مخاطبان و دوستدارانتان، کمتر با این شکل از وجهه شما مواجه شده باشند چون در پست‎های اجتماعی و کمپین‎هایی که حضور دارید، انگار چندان با این میزان جسارت به طرح مساله نمی‎پردازید.
من اتفاقا در مورد موضوع روز که «گرانی» است، یک پست منتشر کردم اما باید به شما بگویم که «نه به گرانی» فقط چاره درد جامعه نیست. مشکل ما این است که نخریدن، نمی‎تواند در جامعه‎ای که مردم، همان پول اولیه خرید میوه یا غذایشان را ندارند، چاره‎ساز بوده و حالا به آنها بگوییم بیاییم سکه و ماشین نخریم. من زمانی می‎توانم آنها را تشویق به این کار کنم که ببینم دستشان به دهانشان می‎رسد.
آنها الان برای ابتدایی‎ترین مایحتاج زندگی‎شان مشکل دارند بعد ما چه چیزی را بگوییم نخرند. من چنین پستی را گذاشتم اما برای کسانی که سکه و ماشین زیادی می‎خرند و می‎روند تلنبار می‎کنند تا گران شود، من برای آنها گذاشتم ولی به نظر من، ما در جایگاهی می‎توانیم گرانی را چاره کنیم که دولت، عزمی جدی برای ورود به این مشکل داشته باشد. اگر ما بتوانیم مایحتاج‎مان را به راحتی بخریم آنوقت برای چیزهایی که واقعا گران شدند، بله، باید جلوی آنها بایستیم و نخریم و موفق هم می‎شویم. یک موقعی در آمریکا، به یک سیاه‎پوست برای سوار شدن در اتوبوس حمل‎ونقل عمومی توهین شد و به او گفتند برو پایین چون در جایگاه سفیدپوست‎ها در داخل اتوبوس نشسته‎ای.
به دلیل همین توهین، سیاه‎پوست‎ها، یک سال سوار اتوبوس واحد نشدند و پیاده سر کارشان رفتند تا بالاخره توانستند حق خودشان را بگیرند چون بیشترین کسانی که سوار اتوبوس می‎شدند، همین سیاه‎پوست‎ها بودند و بدین ترتیب قانون اینکه حتما باید فقط سفیدپوست‎ها سوار شوند برداشته شد. طی این حرکت، سیاه‎پوست‎ها همه با هم، نیم‎ساعت تا یک ساعت زودتر از خواب بیدار می‎شدند و طی یک سال در سرما و گرما، تمام مسیر را پیاده سر کارشان می‎رفتند. این یعنی یک اتحاد جمعی.
این یعنی وقتی ما با هم روی یک موضوع اتحاد داشته باشیم، آن زمان می‎توانیم موفق باشیم. این‎طوری نیست که من بخواهم محافظه‎کارانه با شما حرف بزنم بلکه می‎گویم اعتقاد خود من هم باید باشد که آیا درست است که من یا دیگران از روی شکم‎سیری بگوییم دوستان، از شما خواهش می‎کنیم بیایید خرید طلا، سکه و ماشین را تحریم کنیم. مردم می‎گویند ما الان نان نداریم بخوریم چون گران شده، گوشت را به علت گرانی نمی‎توانیم بخریم، آن‎وقت چه چیزی را باید تحریم کنیم؟
توضیحات قانع‎کننده‎ای بود.
در مورد مساله تلویزیون که شما می‎گویی چرا راحت‎تر حرف نمی‎زنی باید بگویم من توقع دارم رسانه‌های مملکت خودم به من حرف و تحلیل درست بگویند. من دوست دارم تلویزیون خودم را نگاه کنم، اما دوست دارم در تمام بخش‎های آن، از اخبار تا تولیدات دیگر، واقعیت‌ها بیان شود. زمانی که می‎خواهد انتخابات شود، در سخت‌گیری‌های گذشته، آسان‎گیری بیشتر می‎شود و بعد که انتخابات تمام شد، مدل دیگری دیده می‎شود.
این باعث می‎شود مردم سراغ چنین رسانه‌ای نروند و پیگیر کانال‎های دیگر باشند و این چیزی نیست که بخواهم راجع به آن سخن‌سرایی کنم چون همه می‎دانند. بله، مخاطب تلویزیون ریزش پیدا کرده به دلیل اینکه در جامعه می‎بینیم که مردم دارند شعار می‎دهند که فلان بانک، پول ما را خورده، همه هم دارند این را نشان می‎دهند آنوقت ما در تلویزیون خودمان، آن را نمی‎بینیم.
درحالی‎که خیلی راحت می‎توانند اگر انتقادی هست، خبرش را پخش کنند چون اشکالی به وجود نمی‎آید. من نمی‎فهمم اگر رسانه ملی بخواهد حرف دلش را به مردمش بزند، چه مشکلی پیش می‎آید؟ آقای روحانی که همه ما فقط به وعده‎های ایشان رأی دادیم و من به‎خاطر رأی دادنم به ایشان مورد انتقاد برخی مردم قرار گرفته‎ام، هنوز امیدوارم که آقای روحانی بتوانند تعاملی بین جهان و ایران به وجود بیاورند تا مردم بتوانند در یک آرامش اقتصادی و اجتماعی قرار بگیرند. من هنوز امیدوارم. از اینکه آقای روحانی موفق نشده‎اند به وعده‎هایشان عمل کنند ناراحت و دلگیر هستم، عصبانی هستم، غصه می‎خورم، رنج می‎برم اما امیدوار هم هستم که بتوانند به وعده‎هایشان عمل کنند و ناامیدی را در ایران از بین ببرند.
گرانی را کنترل کنند، افزایش لحظه‎ای قیمت یورو و دلار را کنترل کنند که خود من هم به آن مبتلا هستم چون فرزندان من در آلمان و آمریکا بسر می‎برند و من باید کار کنم تا آنها بتوانند به زندگی و درسشان ادامه دهند. سخت‎ترین شرایط را دارم می‎گذرانم ولی می‎دانم که مردم من حتی گاهی نمی‎توانند غذای روزانه‎شان را تهیه کنند، اجاره مسکن ندارند، تهیه لباس برایشان مشکل است و بیش از هر چیز، روحشان خسته و آزرده است و من بسیار غصه می‎خورم که مردم من فقط دلخوش می‎شوند به بازی‎های جام جهانی که با گل زدن یا برنده شدن تیم محبوبشان، برای لحظه‎ای دچار شوق و شادی می‎شوند.
ببینید که چقدر ملت ما به شادی و به شور و امید نیاز دارد. من فقط دعا می‎کنم که هر چه زودتر به ثبات اقتصادی برسیم تا آرامش و امید به جوان‎هایی که دم بخت هستند یا خانواده‎هایی که درگیر مشکلات اقتصادی هستند، بتوانند یک نفسی بکشند. واقعا تمام غصه من این است که کرمانشاه هنوز مشکلات حل نشده بسیاری دارد، سیستان و بلوچستان دچار مشکل آب است، در بخش‌هایی از کشور هنوز آب آلوده است و هوا مشکل دارد، در بم هم هنوز چیزی کامل نشده. آن عزیزانی که از راه سخت کولبری زندگی‎شان را می‎چرخاندند... ما در کشورمان، به هر گوشه‎اش که نگاه می‎کنیم، غصه‎مان می‎گیرد.
خشک شدن همین دریاچه‎ها، مشکل خیلی بزرگی است. آلودگی هوا، بیکاری جوانانمان، ناامیدی و افسردگی آنها، بیماری‎ها و سرطان‎هایی که دارد روزبه‌روز به جان مردم می‎افتد و... من از چه چیزی برایتان بگویم؟ قرار بود درباره یک فیلم کمدی حرف بزنیم که می‎خواستیم و دوست داشتیم لحظاتی خنده به لب مردم بیاوریم اما آنقدر ناامیدی و درد و فشارهای تحریم و مسائل اقتصادی روی مردم است که من نمی‎دانم از کجا باید بگویم.
به فیلم کمدی «دشمن زن» می‎رسیم و اینکه یک همکاری خوب با آقای فرحبخش و علیخانی را تجربه کردید. برایمان بگوئید چطور شد پس از یک دوره تحسین و جایزه در ایران و چندین بزرگداشت در اروپا و آمریکا، در فیلم تجاری و پرفروش «دشمن زن» بازی کردید.
من همیشه به آقایان فرحبخش و علیخانی احترام می‎گذاشتم و از دور و نزدیک تعریف ایشان را می‎شنیدم که همیشه به عنوان تهیه‎کنندگان مستقل، به تعهدات حرفه‎ای خودشان عمل می‎کنند. همه همیشه ایشان را دوست داشتند که همین سبب شده که خیلی از سوپراستارهای ما با ایشان همکاری داشته باشند. همه هم از ایشان راضی بودند. مرحوم اسماعیل‎خانی با آقای فرحبخش یک همکاری داشتند که خاطرات بسیار خوبی از ایشان نقل می‎کردند و وقتی که آقای فرحبخش آمدند و گفتند که تو باید برای من بازی کنی و نباید نه بگویی، پیشنهاد بازی در این فیلم را پذیرفتم.
آنهم در شرایطی که من برای «خانه دیگری» جایزه‎ای از جشنواره بین‎المللی ACTION ON FILM آمریکا گرفته بودم و قبل از آن برای بازی در «آذر، شهدخت، پرویز و دیگران» جایزه اول جشن منتقدان را برده بودم و همچنین بزرگداشتی برای من در سانفرانسیسکو برگزار شد و فیلموگرافی من در تورنتو و مونترال پخش شد، فکر می‎کردم حالا بنشینم و کارهایی را انتخاب کنم که نسبتا هنری باشند و نه کارهای تجاری ولی آقای فرحبخش در زمینه کارهای خودشان در بخش تجاری، واقعا تهیه‎کننده مستقلی هستند و کارشان را بلدند. بسیار کار سالم و تجارت سالمی دارند و فیلم آبرومندانه‎ای هم ساخته‎اند که از بازی در آن پشیمان نیستم. «خانه دیگری» در ژانر دیگر بود و اینجا در «دشمن زن» ژانر دیگر است.
بابت همکاری با یک کارگردان اول ریسک نکردید؟
آقای فرحبخش به من گفتند که کریم امینی کارش را بلد است. از جهتی هم خانم تینا پاکروان که آقای امینی دستیار ایشان نیز بودند، به من گفتند او بچه بااستعدادی است. آقای امینی با فیلم اولش نشان داد که با این کار تجاری، بسیار موفق عمل کرده، ریتم را شناخته و قاب‎بندی‎ها و کارگردانی خوب و سنجیده‎ای برای کار اولش ارائه داده است.


http://www.banounews.ir/fa/News/71923/گوهر-خیراندیش--مردم-از-تلویزیون-‌همه-حقیقت-را-نمی‌شنوند
بستن   چاپ