طنز/ آلیس در جشنواره فجر عجایب
گوناگون
بزرگنمايي:
آریا بانو - قانون / حالا کاری نداریم چهجوری، ولی دوشیزه محترمه مکرمه، سرکار خانم آلیس به کمک جناب آقای خرگوش و با رعایت کلیه اصول، وارد سرزمین عجیبا غریبا شد. همون اول آقای خرگوش گفت که واسه دست گرمی و برای اینکه فضا دستت بیاد، میبرمت به سرزمین پارس و جشنواره فیلم. یه مراسم خیلی شیک و ساده و گاهی اسپرت و مجلسی. که البته زحمت بخش اسپرتش بیشتر با نوید محمدزاده است و بخش مجلسی رو هم اشکان خطیبی مدیریت میکنه. کلا هم خیلی مراسم گرم و نرم و مهربانانهایه. آلیس چشماشو باز کرد و دید وسط یه سالن خیلی بزرگ نشسته. هنوز مراسم شروع نشده بود و همه چیز خیلی نایس بود. هنرمندان هی قربون صدقه هم میرفتن. یه جوری با شدت به هم لبخند میزدن که دندونای سفید لمینت شدهشون دیده میشد. همه شنگول بودن و همه چی عالی بود.
آلیس احساس آرامش عجیبی کرد و به این همه قشنگی و عشق و صفا و صمیمیت و مهمان نوازی مردم سرزمین پارس غبطه خورد. مراسم شروع شد و کم کم برندگان سیمرغ مشخص میشدن. آلیس ناگهان احساس کرد که فضا داره یه جوری میشه. لبخندها داشت محو میشد و رگ گردنها بیرون میزد. یک دفعه مهمانها شروع کردن پنجول کشیدن به سر و صورت همدیگه. گیس و گیسکِشی، چاقوکشی، فحش و فضیحت هم که مثل نقل و نبات از این ور سالن میرفت اون ور سالن. اسم یه نفرو خوندن که بره سیمرغشو بگیره، پشتش رو کرد به جمعیت و گفت نوموخوام، گفتن باشه پس بهت سیمرغ نمیدیم، جیغ زد و باز گفت نوموخوام. گفتن تو بگو ما چیکار کنیم، ما همون کارو میکنیم، نشست کف زمین و شروع کرد موهاشو کندن و صورتشو خنج کشیدن و فقط میگفت: نوموخوام، نوموخوام، نوموخوام. یه نفر همزمان که داشت سیمرغ میگرفت داد میزد سیمرغتون بخوره تو سرتون. مجری برنامه هر چند دقیقه یکبار تیرکمانش را روی مردم تنظیم میکرد. دو نفر یه گوشه سالن زیر دو خم همدیگه رو گرفته بودن، اونور یکی آخرین فنون تکنواندو رو پیاده میکرد، یه نفر با صندلیها سنگر ساخته بود و توی موبایلش داد میزد: از رضوی به مهدویان، از رضوی به مهدویان. و درحالیکه طرقه ها رو از تو جورابش درمیآورد گفت، من اصلا اهمیتی به این جشنواره نمیدم.
یه خانمی که جایزه نگرفته بود، درحالیکه دندون قروچه میکرد گفت من تافته خوبی برای جشنواره امسال نبودم، مبارکت باشه الناز شاکردوست عزیزم، کوفتت بشه وسط گلوت گیر کنه الهی عشقم، جیز جیگر بزنی خوشگلم، آواره بشی به زودی نازنینم. یه خانمی که از قضا سیمرغ هم گرفته بود اومد توی سنگری که آلیس توش پناه گرفته بود و گفت: داشتم از جایزه گرفتن تو سرزمین خودم ناامید میشدم. آلیس که دلش سوخته بود گفت آخی، یعنی تا حالا صدها فیلم ساختی و هیچکس بهت جایزه نداده؟ حق داری دلخور باشی خواهر. خانمه جواب داد: نه بابا، کلا چهارتا فیلم ساختم تازه قبلا هم کلی جایزه گرفتم. آلیس خیلی ناخودآگاه یاد اسکار لئوناردو دیکاپریو و نوبل هاروکی موراکامی افتاد.
آلیس رفت سمت بلندگو و داد زد: باورم نمیشه، اینا بهخاطر حسادته؟ ناگهان تمام سلاحهای سرد و گرم به سمت آلیس نشانه رفت و همه فریاد زدن: «حسادت نیست، غبطه است. آریایی اصیل اصلا حسادت تو خونش نیست» و شروع کردن به شلیک کردن. آلیس درحالیکه التماس آقا خرگوشه میکرد که از وسط میدان نبرد گلادیاتورها نجاتش بده، به سمت درب خروجی فرارکرد که جوان شاداب و خندهرویی رو دید که سیمرغش رو میبوسید و میبویید. بهش گفت باورم نمیشه، تو از اینکه برنده شدی خوشحالی؟ اسمت چیه؟ جوانک لبخندی زد و گفت: شکیبا، هوتن شکیبا.
پ.ن: راستش به نظرم این نوشته خیلی خوب شده. یه فیلمنامه کامل و بدون نقص. از لحاظ قوت و پیوستگی و جذابیت هیچی کم از فیلمنامههای تارکوفسکی نداره. فقط بار رمانتیکش کمه که خب میشه آخرش آلیس با هوتن ازدواج کنه. از همینجا به دست اندرکاران سال آینده جشنواره فجر هشدار میدم اگه جایزه بهترین فیلم رو به من ندن، با اس 400 مراسم سال دیگه رو به خاک و خون میکشم. فقط از الآن بگما، هنوز اینقدر بی کلاس نشدم که خودم شخصا بیام سیمرغم رو بگیرم.
زهرا ساروخانی
-
يکشنبه ۲۸ بهمن ۱۳۹۷ - ۱۶:۳۴:۴۴
-
۷۱ بازديد
-
-
آریا بانو
لینک کوتاه:
https://www.aryabanoo.ir/Fa/News/127487/